

1) ضمن معرفی خود در خصوص فعالیت های خود در زمان 8 سال دفاع مقدس صحبت بفرمایید.
اینجانب فاطمه تاجیک، افتخار خدمت در ستادهای پشتیبانی در مدت 8 سال دفاع مقدس را دارم.
2) میزان تحصیلات و رشته تحصیلی سرکار عالی چیست.
رشته کارشناسی الهیات گرایش فقه و حقوق.
3) در خصوص فعالیت های سیاسی و اجتماعی خود در گذشته و حال توضیح دهید.
این جانب از قبل از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به همراه روحانی مسجد محله مان جهت تبلیغات و روشنگری بانوان محل و روستاهای شهرستان ورامین همه روزه به محل تجمع های عموم می رفتیم. جلسات پنهانی خانگی چه در منزل خودمان و چه در منازل دیگران برقرار بود و نشر و تکثیر اعلانات حضرت امام (ره) و توزیع آنها برعهده ما بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران نیز تاکنون از پای ننشسته در مراسمات، راهپیمایی ها و ... حضور فعال داشتم.
در واقعه 17 شهریور نیز به همراه همسر و 2 فرزندم ( دخترم 4 ساله و پسرم 7 ساله بودند) حضور داشتیم. هم اکنون فرمانده پایگاه و مسئول صالحین و سرگروه شجره طیبه صالحین می باشم و همچنین عضو فعال مسجد محل، ستاد نماز جمعه و ستاد امر به معروف می باشم.
4) از اقدامات خود در ستادهای پشتیبانی، مناطق عملیاتی و یا تیم های امدادگری مطالبی را بیان فرمایید.
بدرقه رزمندگان، تهیه مایحتاج آنها در جبهه، استقبال و تشیع پیکر مطهر شهداء
از ابتدا تا پایان جنگ
5) در زمان فعالیت چند سال داشتید.
25 سال سن داشتم و متأهل و دارای 4 فرزند که دو فرزندم قبل از پیروزی انقلاب به دنیا آمدند و و دوفرزند دیگرم پس از پیروزی انقلاب اسلامی.
6) نظر خانواده، پدر و مادر، همسر و فرزندانتان در خصوص فعالیت شما چه بوده است.
نظرشان کاملاً مساعد و همکار و مشفق بنده بودند. در فعالیت ها مادرم، همسرم، برادرم به همراه همسرش حضور داشتند و با بنده همکاری می کردند.
7) نقش زنان در هشت سال دفاع مقدس ( ستادهای پششتیبانی- مناطق جنگی- امدادگری) را چگونه توصیف می فرمایید.
به فرموده حضرت امام (ره): شماخواهران عزیز و شجاع دوشادوش مردان پیروزی را برای انقلاب اسلامی بیمه کردید.
8) یکی از بهترین خاطرات خود را در طول 8 سال دفاع مقدس بیان فرمایید.
فرزندم 13 ساله بود که با دست بردن در شناسنامه اش رفته بود منطقه. در جبهه به شدت مجروح شده بود به طوری که هم زمانش تصورکرده بودند که شهید شده. لذا وقتی برای مرخصی به ورامین برگشتند خبرشهادت پسرم را به خانواده هایشان داده بودند. این خبر در سطح شهرستان و همسایه ها پیچیده بود و ما خودمان خبرنداشتیم. در این بین همسایه ها و دوستان به خانه ما می آمدند و دائم احوال پرسی می کردند و وقتی با بی اطلاعی ما روبه رو می شدند چیزی در مورد شهادت پسرم به زبان نمی آوردند. از خواهران سپاه هم به ما سر می زدند و قصد رسیدگی به ما را داشتند. چون آن زمان خواهران مددیار به دیدن خانواده های شهدا و رزمندگان می رفتند و مایحتاج آنها را برایشان فراهم می کردند. تا یک روز پسرم در حالی که حرکت بدنش رباط گونه بود به منزل بازگشت. متوجه شدم که پسرم پس از مجروح شدن به بیمارستان منتقل شده و تحت درمان قرار گرفته است. و سرتا پای وی پر از ترکش و جراحت است. تازه متوجه شده بودم این رفت و آمد به منزل ما برای چه بوده است.
دیدگاه ها