

سكينه نوريان
متولد :9/2/ 1345
محل تولد: روستاي آق دام – شهرستان پارس آباد اردبیل
استان: اردبيل
شاخص: جانباز 20%
سكينه در 9 اردیبهشت سال 1345 در روستای آق دام از توابع شهر پارس آباد مغان ،در یک خانواده پرجمعیت پانزده نفره به دنياآمد، که هفت برادر و شش خواهر داشت و نهمین فرزند خانواده بود. شغل پدرش کشاورزی و محصولاتی از قبیل پنبه و گندم و جو و... می کاشتند مادرش مثل همه مادران ایران زمین دوشادوش پدر در مزرعه کار
می کرد و به نوعی می توان گفت هم در خانه و هم در مزرعه یارش بود. سكينه مقطع ابتدایی تحصیلاتش را در مدرسه واقع در همان روستا گذراند. و او هم با خواهران و برادرانش به پدر و مادرشان در مزرعه كمك مي كردند.
به خاطر نبود مدرسه راهنمایی و دبیرستان ، او تا پنجم ابتدایی تحصیل کرد. و از ادامه تحصیل باز ماند، بعد از انقلاب اسلامی هم جمعه ها همراه با برادرش به پارس آباد
می رفتندو در نماز جمعه شركت مي كردند و چون برادرش سپاهی بود خواهرها و برادرهایش را با بسیج آشنا کرده بود و سكينه هم عضو فعال بسیج شده بود در سال 63 در سن هيجده سالگی با یکی از دوستان برادرش که ایشان هم در سپاه فعالیت می کردند ازدواج کرد بعد از ازدواج، همسرش عازم جبهه شد. در جبهه به خاطر مسئولیت سنگینی که داشت کمتر به خانواده سر می زد. بعد از گذشت یک سال از ازدواجشان خداوند دختری را به ایشان هديه کرد. ولی براي او، دوری از همسرش خیلی سخت بود و سال بعد خداوند پسری را به ایشان هدیه کرد. با متولد شدن فرزند دوم بار زندگی سنگین تر و دوری از همسر محسوس تر بود با وجود این ،در بسیج فعالیت اش مضاعف شده بود.او در دوره های تیراندازی و آموزش کار با اسلحه را گذراند تا اینکه با خود تصمیم گرفت که به همسرش پیشنهاد دهد خانواده اش را هم به منطقه جنگي ببرد، اول همسرش قبول نکرد ولی با اصرار او، همسرش موضوع را با فرمانده سپاه آن منطقه در میان گذاشت و فرمانده هم پذیرفتند و همسرش با یک شرط خانواده اش را به اشنویه برد که قول بدهند نترسند سكينه هم قول داد، می گوید «به همسرم گفتم که اگر لیاقت شهادت را داشته باشیم شهید می شویم اگر نه که حداقل در راه خدا مجاهدت می کنیم» سال 66 همسرش از منطقه آمد وآنها را به همراه خودش به اشنویه برد در آنجا به آنها خانه های سازمانی دادند، از روستا و شهر پارس آباد هم چندین خانواده با همسرانشان به منطقه آمده بودند. ولی با گذشت چند ماه نتوانستند آن جا بمانند و برگشتند ولی سكينه تصمیم به ماندن گرفته بود تا پای شهادت.
در آنجا هم دوره های آموزش ،تیراندازی وعمليات شیمیایی را گذراندند تادرموقع بمباران شیمیایی چگونه از خود مواظبت کنند. آنجا هم در کلاس ها و دوره ها فعالیت داشتند ولی فعالیتش فقط در دوره ها بسنده نمی شد.
برادر و برادر شوهرش هم همراه همسرش در منطقه جنگي بودند ، او تعریف می کند «وقتی برادرش به خانه سازمانی آنان می آمد با غبطه می گفت: چطور در رختخواب تمیز می خوابید در حالیکه سربازان در پتوهای کثیف به سر می برند سكينه گفت:پتوها و لباس های کثیف و چرکی آنان را بردار و بياور كه او مي خواهد بشويد،چند روز بعد برادرش پشت ماشین را پر ازپتوها و لباس های سربازان كرده بو د و براي شستن آورده بود،.سكينه با دل و جان شروع به شست وشو کرد و با کمک برادرش آنها را پهن کرد و بعد از خشک کردن ، برادرش آنها را برای سربازان برد .البته از پختن غذا گرفته تا هر کاری که برای راحتی سربازان،مقدور بود انجام مي داد.
در سال 67 رژیم بعثی عراق به مناطق مرزی اشنویه حمله کردند و تعداد 30 نفر از رزمندگان را به اسارت گرفتند، بعد از نشان دادن حمله عراقیها از تلویزیون، پدر و پدر همسرش از پارس آباد راهی اشنویه شدند تاسكينه و بچه هایش را به پارس آباد برگردانند. ولی ایشان مصمم بود که بماند و ماند. یک هفته بعدهمه مردان براي عمليات آماده باش بودند، شبها هم نمی آمدند ، ودر خانه هاي سازماني نبودند، سكينه يكي ازدوستانش كه همسر او هم در عمليات بود دعوت كرد، تا شب باهم بمانند . تا ساعت سه نصف شب صحبت آنها طول کشید.خواستند بخوابند ولی صدای بمباران مهیبی را شنیدند، احساس کردند سقف بر زمین آمد دوستش هم كه باردار بود خيلي ترسيده بود،. بچه ها يش خواب بودند نخواست بيدارشان كند ،دوباره باز همان صدا تکرار شد ،مهمانش خيلي ترسید سكينه به دوستش گفت شهادتین را بگو و نترس و به او دلداری مي داد.
فقط يكي از آقایان ( مسئول تبلیغات) درآنجابودند ،سكينه به گوشی او زنگ زد و او گوشي را برداشت ولي يك دفعه تماس قطع شد ،نگو که همسرش ترسیده و بیهوش شده بود سكينه بیرون رفت دید هوا غبار آلود است و هوا بوی گوگرد می دهد، همسایه ها بیرون آمدند. آقای محمدی مسئول تبليغات هم آمد و سر او داد زد گفت برو داخل،او هم برگشت داخل حوله ها را خیس کرد و جلوی دهان بچه ها و خود و مهمانش گذاشت تا صبح صبر کردند. صبح فرمانده سپاه زنگ زد که آماده شوید و بروید بهداری، آنها هم رفتد بهداری و آمپول ضد شیمیایی زدند و دوباره همه خانم ها و بچه ها به شهرهایشان برگشتنداو هم مطلع شد که پدرش در بیمارستان تبریز به خاطر کسالتی که داشته بستری شده ، به همسرش گفت:كه چند روزمرخصی بگیرد و آنها را ببرد تبریز، رفتند تبريز و دو روز ،پیش پدرش بودند و از آنجا رفتندپارس آباد مغان و یک هفته هم در آنجا ماندند و تجدید دیدار با اقوام و خانواده اش کردند. دوباره بعد از یک هفته به اشنویه برگشتند.
بعد از برگشت به اشنویه ، فعالیتهای پشت جبهه ای که داشت از سر گرفت ، بافتن کلاه و لباسهای پشمي برای رزمندگان ،شستن لباسها و پتوهای آنان. چون دوره های تیراندازی را فراگرفته بود. در مسابقات تیراندازی که در ارومیه اجرا شد نفر سوم شد. هر چند جایزه ای در قبال نفر سوم شدن دریافت نکرد ولی در پوست خود نمی گنجید گویی تمام دنیا را به او داده بودند. بعد از اتمام جنگ تحمیلی یک مدت هم آنجا بودند تا اینکه يك سال بعد از اتمام جنگ به پارس آباد برگشتند، تازه بیماری اش و نشانه هاي شیمیایی شدنش بروز می کرد برای مداوا به اردبیل و ارومیه مراجعه می کرد و تا حدی کارساز شده بود تا اینکه سفیدی ابروها و لک های صورت نمایان شد و برای مداوا به تهران مراجعه کرد با مداوا در تهران سفیدی ابروها متوقف شد ولی عارضه درد قلب و گرفتگی گوش و چشم با او همراه است. بعد از برگشت از اشنویه به خاطر مشکلات مالی شروع به یادگیری بافتن ورنی کرد و مدتی به ورنی بافی و خیاطی مشغول بودبه خاطر اذیت چشم کنار گذاشت و شروع به ادامه تحصیل کرد و تحصیلات مقطع راهنمایی و دبیرستان را در مدرسه ایثارگران گذراند و موفق به دریافت ديپلم شد در کنار فعالیتها و ادامه تحصیل ، از تربیت فرزندان دسته گل ا ش غافل نشد دخترش تا دیپلم تحصیلات را ادامه داد و بعد از اخذ دیپلم ازدواج کرد و پسرش دانشجوی رشته بهداشت عمومی است . سكينه سعي دارد رسالت خود را در انتقال پيام انقلاب و شهداء به نسل امروز ،به نحو احسن انجام دهد،راهش پر رهرو.
مصاحبه کنندگان :
خواهر فاطمه مجد- کبری موسوی – نرگس محمدی
دیدگاه ها