پای صحبت‌های چند تن از بانوان جانباز نشستیم. از روزهای پرالتهاب جنگ گفتند و اینک چگونه جانباز شدند و «مقاومت»مهم‌ترین کلید واژه آن روزها شد...

چ 1393/04/04 - 16:22
روزهای جنگ روزهای پرالتهابی بود برای مردمی که با دست خالی می جنگیدند و زیر بار انفجارها و بمباران‌های مهیب و متوالی تاب می آوردند ...و هرکس سهمی داشت در تدارک و پیشبرد جنگی تمام عیار با بزرگ ترین ماشین جنگی قرن: زن، مرد، کودک، جوان، پیر، کارگر، پرستار،همه و همه روزها و شب‌های پر مشقتی را پشت سر گذاشتند

به گزارش زنان شهید به نقل از ساجده ، پای صحبت‌های چند تن از بانوان جانباز نشستیم. از روزهای پرالتهاب جنگ گفتند و اینک چگونه جانباز شدند و در این سالها با مشکلات جانبازی چه کرده اند و مسئولین برای آنها چه کرده اند؟ احترام، حمایت و …؟

برای ما که در دوران جنگ نبودیم و اصلا شاید درک درستی از اتفاقات جنگ نداریم، شنیدن خاطرات زنانی که در جریان جنگ مجروح شده اند، حیرت آور و شاید غیرقابل تصور باشد.

زنان در جریان جنگ در اشکال مختلفی چون مادر، همسر، معلم، پزشک و… نقش های مهمی داشتند. در این میان بعضی شان هم دچار آسیب‌های متعددی ‌شدند تا جایی‌که هنوز پس از گذشت سال‌ها زخم جراحت جنگ بر پیکره جسم و روح شان باقی مانده و یادآوری لحظه لحظه‌های آن روزها، مانند خوابی از برابر چشمان خیس شان می‌گذرد.

روح و جسمم با هم مجروح شد

منصوره فتاحی اقدم، بانوی جانباز ۴۸ ساله‌ایست که دو مرتبه بر اثر بمباران مجروح شده، بار اول  درسن ١٩ سالگی – در آبادان – از ناحیه شکم دچار جراحت شده و بار دوم در سال ۶۶ -٢٢ سالگی- بر اثر موشک باران در پارک شهر تهران ترکش خورده است. او در این باره گفت: «من برای درس خواندن به کتابخانه پارک شهر می‌رفتم و در حالی‌که داشتم به خانم رهگذری کمک می‌کردم، بر اثر بمباران آسیب دیدم . بر اثر ترکش لبم پاره شد، تمام شیشه‌های کیوسک تلفن در معده‌ام فرورفت و دست و پا و سرم آسیب دید. حتی تا مدت‌ها شنوایی‌ام مشکل داشت. سال‌ها کابوس‌های وحشتناک در خواب و بیداری می‌دیدم و بسیار اذیت می‌شدم. سالی را که برای اولین بار مجروح شدم خیلی به خاطر نمی آورم، چون مرور این خاطرات مرا آزرده می‌کند، سعی کردم خیلی به گذشته فکر نکنم. این سال‌ها واقعا دچار مشکلات جسمی و خصوصا روانی زیادی بوده ام. البته کمک‌های همسر و پزشکم مرا در شرایط بهتری قرار داده است.»

این جانباز از دردهایی که این سال‌ها تحمل کرده می گوید، دردهایی که به بیان خودش کسی نمی‌تواند عمق آن  را بفهمد و لحظه ای خود را جای او بگذارد چون همه چیز به جسم ختم نمی‌شود بلکه این روح است که آسیب دیده و به راحتی التیام نمی یابد.

« هنوز در راه رفتنم مشکل دارم، دردهای استخوانی زیادی را تحمل می‌کنم و به دلیل مجروحیت از ناحیه شکم ، حتی از بچه دارشدن هم محروم شدم… بر اثر وحشتی که پس از موشک باران به من دست داد تمام موهایم سفید شد و ترس زیاد باعث شده بود که حتی لحظه‌ای تنها ماندن در اتاق، محل کار و خانه برایم غیرقابل تحمل شود. البته با کمک  روانپزشک حالا دیگر  آرامتر هستم.»

خانم فتاحی اقدم از فعالیت‌های روزمره‌اش نیز برای مان این‌گونه گفت: « هم اکنون مشغول تحصیل در رشته روابط عمومی هستم وتا می‌شود وقت‌های خودم را با انجام فعالیت‌های گوناگون پر می‌کنم تا زمان‌های خالی، مرا به یاد خاطرات تلخ گذشته نیندازد. البته همیشه تلاش می‌کنم با این مشکلاتم کنار بیایم. به جلسات روانشناسی هم می‌روم و روی خودم خیلی کار می‌کنم تا بتوانم آثار خاطرات گذشته را کم کنم. چون هنوز صحنه‌های آن اتفاقات در ذهنم مانده و حتی گاهی با دیدن یک فیلم برایم تداعی می‌شود و بسیار دردآور است. »

اگر دوباره جنگی شود…

در اثنای صحبت  بارها تداعی آن روزها دلش را لرزاند و بغضش شکست، با این حال وقتی می پرسم:

” اگر دوباره جنگی شود…؟”

 می گوید: «اگر امروز هم جنگ شود با جان ودل می‌روم، داوطلبانه، آگاهانه‌ و تخصصی‌تر شرکت می کنم، چون وطنم برایم مهم است. درست است که ما زن‌ها با مردان تفاوت‌هایی از نظر جسمی داریم، ولی من فکر می کنم اصلا درصحنه هایی مثل جنگ ما زنها کم نمی آوریم. ما در جنگ مان این را ثابت کردیم و لازم باشد باز هم ثابت می کنیم. مشکلات جسمانی و روحی‌ای که پس از جنگ برایم به وجود آمد، باعث شد که روحیه همدلی و همکاری‌ام نسبت به دیگران خیلی بیشتر شود. همیشه دوست دارم همه از امکانات لازم و رفاه برخوردار باشند و توصیه‌ام به عنوان یک خانم به زنان این است که در هیچ شرایطی نباید محبت خود را از همنوع  شان دریغ کنند.

من از جنگ صبوری و استقامت را هم یاد گرفتم طوری که  اگر جایی حقم را ضایع  و یا به من اهانتی ‌کنند، باز جا خالی نمی کنم. در هر حال سعی می کنم که روحیه خودم را حفظ کنم چون اعتقادم این است که من دیگران را نمی‌توانم عوض کنم پس باید روی خودم کار کنم. »

هنوز ترکش در سرم هست

خانم مهین محررزاده کرد، بانوی جانباز۶١ ساله ایست که در حال حاضر دو فرزند پسر دارد. او یک فرزندش را  خرداد ۶۴ بر اثر بمباران درکرمانشاه از دست داده.  آن سال‌ها به پرستاری اشتغال داشته و همسرش هم در ارتش بوده و مشغول جنگ در جبهه‌ها.

ماجرای مجروحیت خود را این‌طورتعریف می کند: «چند شب بود که بمباران بود و من با این وضع باز هم به بیمارستان ‌سر می‌زدم که ببینم چه کمکی می‌توانم بکنم. روز کار می‌کردیم و شب موقع استراحت باز هم بمباران بود. خیلی ها از کرمانشاه رفته بودند اما من با تمام وجود وظایفم را انجام می‌دادم. همسرم هم در جبهه بود. من هم با وجود یک بچه کوچک، در بیمارستان از بیماران و مجروحین پرستاری می‌کردم. یادم هست بیست و یکمین موشک به خانه ما خورد. من با همسر و فرزندم در خانه بودیم، بر اثر بمباران صدام بچه‌ام شهید شد، برادرم شهید شد، همسرم و خودم ساعت‌ها در زیر آوار بودیم. ناله‌های همسایه‌مان برای کمک خواستن هنوز هم در گوشم است… با این‌ که آ خودم زیر آوار بودم ولی آرزو می کردم می توانستم به او کمکی کنم.»

خانم محررزاده از آسیب‌هایی که بر اثر بمباران متحمل شده  گفت: « هنوز ترکش در سرم هست و از آن سال‌ها دچار مشکلات اعصاب و روان شدم. پس از بمباران به خاطر این‌که از نظر سیستم عصبی آسیب دیده بودم، با این‌که ١٧ سال سابقه کار هم داشتم ولی دیگر به کارم ادامه نداده و خانه نشین شدم. البته می‌دانم که خیلی افراد هستند که نسبت به من اولویت داشته و واقعا اوضاع بدتری نسبت به من پیدا کرده اند اما ١٧ سال سابقه کاری من، به دردم نخورد و با وجود نامه نگاری‌های بسیار به مراکز مربوطه، تلاش‌هایم بی‌فایده ماند. همین باعث شد که من اعتماد به نفسم را تا حدودی از دست بدهم. چون با این سختی درس خواندم و لیسانس پرستاری گرفتم. از طرفی فرزندم را هم از دست دادم. با این‌که  از جانب همسرم تامین مالی می‌شوم و مشکل مالی ندارم اما دوست داشتم که با توجه به تحصیلات و سابقه کاری ام بتوانم از نتیجه ۱۷ سال کارم استفاده کنم. الان دیگر نمی توانم مثل سابق با دیگران ارتباط داشته باشم. به دلیل آثار بمباران بر سیستم عصبی‌ام، با کوچکترین مساله‌ای در زندگی شخصی‌ام‌، سریع عصبانی شده و ناراحت می‌شوم، البته  چون پرستار هستم تلاش می‌کنم خودم را خوب نگه دارم و تا حدودی مراقب خودم باشم.»

توجه و احترامی که نیست

این زن جانباز به گلایه می گوید:

«این سال‌ها وقتی برای انجام کاری به اداره یا سازمانی می‌رفتم، مسئولین نگاه خوبی به من که یک زن بودم نداشتند  و احترام نمی‌گذاشتند. متاسفانه خیلی از اطرافیان هم با شنیدن خاطرات ما نه تنها همدردی نمی کنند، بلکه  اصلا باور ندارند که این اتفاقات برای ما افتاده و شاید برایشان ما افرادی غیر طبیعی هستیم. البته ناگفته نماند من سعی کرده ام  اتفاقات آن روزها را حتی برای فرزندانم هم زیاد عنوان نکنم  تا از نظر روحی آسیب نبینند و به درس شان صدمه‌ای نرسد. خیلی‌ از اطرافیان ما هم اصلا نمی دانند که ما چه روزهایی را گذرانده ایم.»

با وجود همه مشکلات روحیه خوبی دارد و الان تنها نگرانیش آینده دو فرزندش است که دوست دارد شرایط بهتری در زندگی داشته باشند. می گوید که با وجود همه مشکلات سعی کرده  وظایف مادریش را به خوبی انجام دهد و حالا دوست دارد موفقیت بچه ها را ببیند. برای همین  گلایه هایش برای خودش نیست برای آنهاست:

« برای خودم دیگر نگران نیستم تنها نگرانیم فرزندانم هستند که مشکل بیکاری دارند ولی هیچ کس رسیدگی نمی‌کند.

در آخر هم اضافه کرد: « من الان کمتر بیرون می‌روم، بیشتر در خانه هستم و مطالعه می‌کنم، به خانه داری و به امور منزل می‌رسم و تا جایی که می‌شود وظایف مادری و همسری‌ام را انجام می‌دهم تا فرزندانم آسیب نبینند. اما اگر به گذشته بازگردم و یا امروز در شرایط جنگ قرار بگیرم، سعی می‌کنم با آموزش  و آگاهی بیشتری حضور داشته باشم تا بتوانم خدمت بیشتری ارائه دهم. مگر می شود که یک  انسان با عاطفه نسبت به مشکلاتی که در جامعه و برای همنوعانش پیش می آید، بی تفاوت باشد . من با  وجود مشکلاتی که دارم خوشبختانه این روحیه یاری رسانی را در خودم حفظ کردم.»

حمایت نشدم

خانم دلبر بلوری، بانوی دیگریست که هم‌اکنون ۵٩ سال سن دارد و٢٧ ساله بوده که بر اثر بمباران مجروح شده.

«من در بهمن ماه ۶٠، در محل کارم  مشغول به کار بودم که بمباران شد، ترکش خمپاره به من خورد و آسیب دیدم. از ناحیه دست راست، ریه و سینه مجروح شدم و هنوز هم در بدنم ترکش دارم. ترکشی که در دست من وجود دارد، باعث می شود که همیشه دستم خواب رفته و گز گز ‌کند.»

او از تلاش خود می گوید برای اینکه مجروحیت باعث ناتوانی اش نشود: «من همیشه تلاش کردم با ورزش و تغذیه خودم را سالم نگه دارم ، بنابراین هیچ‌گاه به ناتوان بودن و نتوانستن فکر نکردم. در واقع من نگذاشتم که مشکلات بر من غالب شود و خودم را حفظ کردم.دوره‌های هنری «پتینه» را در دانشگاه هنرهای زیبا  دیدم و تلاش کردم در این زمینه کارآفرینی کنم. من به عنوان  کارآفرین برتر انتخاب شدم. در منزل خودم به هنرجوها آموزش می‌دهم، گاهی هم در منزل خود و دوستانم نمایشگاه‌های هنری می‌گذارم. چند باری غرفه هم گذاشتم وبارها از مسئولین مرتبط خواستم که مرا حمایت کنند و کارگاهی به من بدهند تا کارم را گسترش دهیم ولی متاسفانه هیچ حمایتی نشدم. تا کنون کارهای زیادی انجام دادم،  مقالات متعددی نوشتم و مطالعات زیادی در زمینه‌های مختلف داشتم،  همچنین با مراکز مختلفی همکاری کردم، در کل همیشه به دنبال یادگیری بوده‌ام.»

خانم بلوری تواناست و با اعتماد به نفس بالا. او به زنان دیگر توصیه می کند:

« خانم‌ها توانایی و استعدادهای زیادی دارند و نباید اجازه دهند دیگران آنها را ضعیف بدانند. زنان می‌توانند خیلی کارها کنند و فکر نکنند بخاطر جسم و جنس شان ضعفی دارند. ضعیف زیر پا له می شود، هر کس باید خود را ثابت کند و نجات دهنده خودش باشد. من به مشکلاتی که داشتم غلبه کردم و با این‌که به دلیل موقعیت بد جسمی‌ام درد می‌کشم و آسیب دیده‌ام، با تمام وجود تلاش می‌کنم که این موضوع اذیتم نکند و مرا از پا در نیاورد.»

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.