
شاعر: فريده برازجاني
"براي خاك خوب خونين شهر"
تو مرا اي امام
خواهي ديد
با كاسه اي به دست
لبالب از آز بي حساب
و به دنبال قطره اي ايمان
تو مرا
خواهي ديد
آنجا
كنار شط بازو شكستة كارون
حيران ميان ازدحام شهيدان بي نشان
آنجا
كه حيرت، به اشك نشسته
ـ زني ـ
در ازدحام اين قبيلة بي درد
ضجه مي زند
و هر زني
هر شب در مرثيه هاي ناتمامش
خواب مي رود
آنجا
كه كودكي
با دهان نيمه باز گرسنه اش
مرگ را يك نفس
بلعيده است
و وصيت هاي بي نشان
از آبها نشان سكوتي هميشه مي گيرند
آري!
مرا خواهي ديد
كنار همو كه هنوز
در اسارت نفس فروخفته اش
مباهات مي كند
اينجا
ميان انگشتانم
مين گذاشته اند
و پاهايم
بوي باروت مي دهد
بي تو
غريب تر از خاك
تا مرز مي دوم
و هزار نخل سوخته
از تاول هاي قلبم
جوانه مي زند
من در شلمچة احساسم
به گل نشسته ام
آري!
مرا مي بيني
با هزار شقايق پرپر
ميان دستانم
و هزار وصيت بي نام
كه گم شده اند
ميان هلهلة اين بي درد
ديروز نخلي مرا به دار خاطره ها آويخت
----------------------------------------
منبع: همپاي جلودار مجموعه شعر دفاع مقدس (12)، مجموعه اشعار "امام و حماسه"
دیدگاه ها