رزمنده فرهنگی دوران دفاع مقدس

ش 1393/01/16 - 10:53
قرارمان روحیه بخشی به مردم کردستان بود

بنده متولد استان قزوین هستم و از سال 1349 به استخدام آموزش و پرورش درآمدم، در آن‌ سال‌ها مدیر دبیرستان فجر بودم و به همراه دوستم مهین بهزادپور تمام روزمان به فعالیت در زمینه‌های آموزشی و فرهنگی می گذشت.

بعد از سال 59 یعنی در زمستان سال 60 یک فراخوان از طرف آموزش و پرورش برای اعزام نیروهای فرهنگی به غرب کشور آمده بود و تعدادی از فعالان فرهنگی و مسئولین کردستان شرح وضعیت این مناطق را از نظر فرهنگی، نامناسب توصیف می کردند و از شهادت دو تن از مدیران مدرسه‌های کردستان که یکی از آن‌ها شهید جماران بود به دست کومله‌ها و فضای خفقانی که در بین مردم رخنه کرده بود صحبت می کردند.

در قائله کردستان کل منطقه به دست کومله و دموکرات افتاده بود و بعد از پاکسازی به دست شهید چمران این نیروها به کوه‌های اطراف پناه برده بودند اما دوباره در بین مردم حاضر می شدند و کسانی که با نظام همکاری می کردند را جلوی چشمان خانواده‌ آن‌ها به شهادت می رساندند و یا شبانه به خانه‌ها حمله می کردند و این اتفاقات ترس عجیبی از این گروه‌ها در دل مردم انداخته بود که به ناچار در بعضی موارد مجبور به همکاری با این افراد می شدند.

اعزام‌ افراد از استان‌های مختلف با هدف روحیه و جرأت بخشی به مردم کرد بود و اینکه افراد اعزامی برای مدت کوتاهی اوضاع فرهنگی این مناطق را به ثبات برسانند و سپس خود مردم کردستان بتوانند شرایط منطقه را مدیریت کنند.

بنده و خانم بهزادپور علی‌رغم مخالفت آموزش و پروش استان قزوین به علت محدود بودن نیروی آموزشی، احساس تکلیف کرده و برای اعزام اعلام آمادگی کردیم، البته قبل از آن یک دوره آموزش و آشنایی با منطقه کردستان و مردم کرد در تهران گذراندیم.

برادر بنده در سال 59 اولین شهید استان قزوین از مناطق غرب کشور بودند همین موضوع نقش زیادی در فرهنگ‌سازی ایثار در خانواده ما داشت و یک ایجاد انگیزه فوق العاده بود برای خانوداه که بیشتر برای انقلاب تلاش کنیم.

شهریور ماه سال 61 قضیه اعزام جدی شد و از ما رضایت نامه خانواده‌ها را می خواستند، ابتدا پذیرش تحمل دوری برای پدر و مادرمان قدری سخت بود ولی در نهایت رضایت نامه را امضاء کردند.

بلافاصله پس از رسیدن به منطقه کردستان در پادگانی مستقر شدیم که تمام چهارسال را در همان محل اسکان داشتیم.

در شروع کار مردم قدری سخت ما را می پذیرفتند، به ظاهر نیروهایی قبل از بنده و دوستانم به این مناطق اعزام شده بودند و مردم پیش زمینه‌ای از حضور خانم‌ها داشتند و رفتار آن‌ها نشان می داد که نگاه مثبتی به حضور این افراد ندارند اما با گذشت زمان وقتی دیدند که ما فقط برای کار و فعالیت آمده‌ایم رابطه بهتری با ما پیدا کردند، طوری که بعد از پایان دوره 4 ساله و زمان بازگشت گریه می کردند.

بنده مدیر یک دبیرستان در کردستان بودم که علاوه بر کارهای آموزشی، برنامه‌ریزی‌های فرهنگی نیز در راستای تغییر نگرش نوجوانان و همراه کردن آن‌ها با نظام انجام می دادیم.

فضای مردم کرد بسیار احساسی و عاطفی بود، نوجوانان در کنار درس نوعی حس حمایت از اقوامشان را داشتند که شاید عضوی از کومله‌ها بودند و این کاملا طبیعی بود و ما باید در مقابل این احساسات به درستی برخورد می کردیم.

گاهی راهپیمایی می کردیم و دانش آموزان به خوبی در این کار به ما کمک می کردند و عده‌ای از ترس شناخته شدن توسط کومله‌ها و عواقب بدی که همسو شدن با نظام از نگاه آن‌ها داشت، گاهی می ترسیدند و کمتر حاضر می شدند در چنین جمع‌هایی فعالیت کنند.

تابستان سال 62 بنده به سفر حج رفتم و در آنجا به شدت بیمار شدم، بعد از بازگشت مادرم با برگشت من به کردستان مخالفت کردند، در همین مدت چیزی که برای ادامه دادن این راه به من انگیزه می داد تلفن‌هایی از مردم کردستان بود که خواستار بازگشت بنده بودند.

خدمت مدیرکل آموزش و پروش وقت کردستان رفتم، ایشان عکس شهدا را به دیوار دفترشان نصب کرده بودند و به من گفتند: «بنده نمی گویم شما بیاید اما ببینید این شهدا به شما چه می گویند»، حرف ایشان بسیار تأثیرگذار بود و حال بنده را منقلب کرد.

همچنان با مخالفت مادر مواجه بودم و از طرفی برای برگشت بسیار اشتیاق داشتم، رفتم خدمت حاج آقای خضری و مسئله را با ایشان در میان گذاشتم، وقتی شنیدند مادرم مخالف می کنند به بنده پیشنهاد کردند که نروم، ولی من به ایشان گفتم که استخاره کنند چرا که می خواستم ببینم نظر خدا در این رابطه چیست، ایشان استخاره کردند و گفتند: «بروید خدا پشت و پناهتان»

مادرم به بنده گفتند که وقتی رفتی، دیگر برنگردد...رفتم و بعد از رسیدن زود تماس گرفتم و رسیدنم را خبر دادم، ایشان از حرفی که زده بودند ناراحت بودند و من هم سعی می کردم برای راضی نگه داشتنشان هفته‌ای دوبار تماس بگیرم و هر ماه برای دیدن خانواده به قزوین می آمدم و هدایایی را با خود می آوردم.

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.