

شهيد متولد سال 1335 بودند و درسال 1361 توسط منافقين به شهادت رسيدند. ايشان درزمان شهادت 26 ساله بودند.
شهيد اسكندري تحصيلات خود را در مكتب خانه روستاي فيروزكوه آغازنمودند و تا پايان دوره ابتدايي به تحصيل پرداختند.او درزمان شهادت داراي 4 فرزند و خانه داربودند. با اين حال در سنگر خانه ونيز درمحافل و جلسات دوستانه و خانوادگي به دفاع از دين و امام و انقلاب مي پرداختند.شهيد قبل از انقلاب بچه هاي خرد سالش را باخود به تظاهرات مي برد و فعالانه در راهپيمايي ها شركت مي كرد.عشق و ايمان ايشان به انقلاب آنقدر ريشه دار بود كه با هركسي حتي آشنايان هم كه خلاف انقلاب و ديدگاه حضرت امام خميني (ره) حرف مي زدند، قاطعانه برخورد مي كرد.
با اوج گرفتن فعاليت تبليغاتي گروهك هاي منافقين درجهت جذب نيرو، ايشان با داشتن فرزندان خردسال آنها را نزد زن عمويشان سپرده و خود به مسجد سمنگان و ميدان نبوت مي رفت و با مخالفان نظام و منافقين به بحث مي پرداختند.
خاطرم هست يك بار به همراه يكي از دوستان خود به محل تجمع منافقين رفتند و درآن تجمع با شهامت تمام به سمت خاطرم هست يك بار به همراه يكي از دوستان خود به محل تجمع منافقين رفتند و در آن تجمع با شهامت تمام به سمت افرادي رفتند، كه با در دست داشتن عكس مسعود رجوي در حال تبليغ بودند، و عكس ها را پاره كردند؛ تعدادي از مردهاي عضو گروهك قصد آسيب رساندن به ايشان را داشتند كه شهيد بدون ترس به الله اكبر گفتن كردند و ايجاد اين جو باعث رعب و وحشت منافقين شده و آنها پا به فرار گذاشتند.
ايشان به برپايي نمازبسيار اهتمام مي ورزيدند و درآموزش نماز به فرزندان خود نيزبسيار دقيق و حساس بودند و فرزندانشان را از خردسالي به خواندن نماز تشويق مي كردند.
آيا در طول دوران دفاع مقدس، شهيد فعاليتي داشته است.
با شروع جنگ تحميلي وظيفه خود دانستم كه در كنار برادران رزمنده ام در مناطق جنگي حضور داشته باشم ولي ايشان با وجود داشتن فرزند كوچك و مشكلات كوچك و بزرگ هيچ گاه گلايه ننموده و هميشه پشتيبان بنده بودند و گاهاً از مادرشان تقاضا مي كردند تا مراقبت از فرزندان خردسالش را برعهده بگيرند تا شهيد جهت كمك و امداد رساني به مجروحين جنگ عازم جبهه هاي حق عليه باطل شوند ولي مادرشان با اين موضوع موافقت نكردند.
در خصوص نحوه شهادت و محل شهادت شهيد بزرگوار صحبت بفرماييد.
صبح روز پنج شنبه مورخ چهارم شهريور سال 1361 بود.مهمان داشتيم وهمه برسر سفره صبحانه نشسته بودند. آن روز بنده برخلاف روزهاي گذشته كمي زودتر ازخانه خارج شدم.شهيد دخترش معصومه را از خواب بيدار كرده بود تا نماز بخواند، معصومه درحياط درحال وضوگرفتن بود كه ناگهان كسي محكم بر درخانه كوبيد.كسي از پشت در داد مي زد "در را باز كنيد، اگر بازنكنيد از بالاي در مي آييم و همه شما را مي كشيم".
دوباره صدا تكرار شد، در با ضربه اي باز شد. منافقين با اسلحه اي در دست آماده شليك بودند. شهيد با عجله به ايوان خانه آمده و با ديدن منافقين شعارمرگ بر منافق را سر مي دهد. منافقين ايشان را به رگبار بستند و دختر كوچكم منصوره را زخمي كردند و سپس داخل اتاق شده و زن برادر شهيد(عروس 17 ساله) را به همراه خواهر زاده بنده را به شهادت رساندند.
شهيد اسكندري داراي وصيت نامه مكتوب نبودند اما توصيه هميشگي ايشان پيروي و دفاع از خط امام و انقلاب بود.
در اداره مشغول كاربودم كه يكي از دوستان با تلفن محل كارم تماس گرفت و خبر داد كه منافقين به منزل ما حمله كرده اند. با شنيدن اين خبر با عجله به منزل آمدم و با اين صحنه دلخراش مواجه شدم.
دیدگاه ها