

به گزارش زنان شهید به نقل از مردمان جنوب با خواهر مریم پروازی، بسیجی ایثارگر مصاحبه ای انجام شد.
- لطفاً خودتان را معرفی کنید؟
مریم پروازی؛ بازنشسته بهداشت و درمان هستم و عضو بسیج خواهران حوزه فاطمه زهرا(س)دشتستان
- اصالتاً کجایی هستید؟
کرمانشاهی
- چطور شد که سر از برازجان در آوردید؟
ازدواج با جوانی برازجانی به اسم فرج چمنکار مرا به برازجان کشاند.
- میشه توضیح بفرمایید چطور با این شخص آشنا شدید ؟
من برای ادامه تحصیل به شهر اهواز رفتم ودر سال 52 از آموزشگاه بهیاری کارون اهواز فارغ التحصیل شدم بعد از فارغ التحصیلی به شهر سوسنگرد رفتم وکارم را در کادر درمان این شهر شروع کردم سال 56 بود که به شهر اهواز منتقل شدم تا اینکه در سال های شروع جنگ تحمیلی آقای چمنکار هم به اهواز آمد وما همکار بودیم ودر همانجا ازدواج کردیم.
- با این توضیحات دوران جوانی شما مصادف با ایام انقلاب بوده است.
بله زمان انقلاب من 26-25 ساله بودم ودر راهپیمایی ها شرکت می کردم . در جلسات سخنرانی دکتر بهشتی شرکت می کردم. یادم هست زمانی که تازه انقلاب شده بود یک جلسه بحث ومناظره دانشگاهی بین دکتر بهشتی ویک روحانی به اسم گل ناریان بود ودر مورد مسایل اوایل انقلاب ومسایل هر دانشجویی صحبت می شد وآقای بهشتی وقتی صحبت می کردند، چهره شان سرخ می شد.
- شرایط کاریتان در آن دوران چگونه بود؟
محل کارمن بیمارستان رازی اهواز بود. این بیمارستان در زمان جنگ تحمیلی، بیماران معمولی را پذیرش نمی کرد وشده بود بیمارستان جنگی،واین بیمارستان دو طبقه بود که طبقه بالا را بمباران کردند، طبقه زیرزمین شده بود آزمایشگاه ورادیولوژی ودر طبقه همکف پرسنل کار می کردند ومجروحان را پذیرش می کردند؛ این طبقه سالن بزرگ داشت که در آنجا مجروحان را بستری می کردیم.
- ساعت کاری شما چطور بود؟
من از ساعت 7 صبح می رفتم تا 7شب وبا شوهرم همکار بودم که در اردیبهشت سال 60 ازدواج کردیم.
- وضعیت معیشتی مردم چگونه بود؟ آن موقع بهتر بود یا الان؟
الان که خیلی خوب شده، اون موقع زندگی خیلی سخت بود، اکثر مغازه ها بسته وتعطیل شده بودند.
- کار کردن در بیمارستان جنگی برای شما به عنوان یک خانم، سخت نبود؟
من در محل کارم، همیشه فکر می کردم یک مرد هستم . تو بیمارستان سنگر درست می کردم. اوایل جنگ تو اتفاقات بیمارستان کار می کردم وبه کمک دیگر پرستارها برانکارد مجروح ها را جابجا می کردم . اگر سردخانه ای بودند به سردخانه می بردم، اگر مربوط به بخش بود به بخش می بردم و در کل از کارم راضی بودم وخیلی از فضای جنگ واوضاع شهر نمی ترسیدم.
- اینکه می گویند خواهران ایثارگر گمنام مانده اند چقدر صحت دارد؟
ایثارگران شاغل در بهداری ها اصلاً جایگاهی ندارند وحتی کارت ایثارگری هم به آنها نمی دهند و می گویند چون کار شما بهداشت ودرمان بوده ایثارگری شامل شما نمی شود ولی خیلی ها در کادر درمان بودند که طاقت نیاوردند و در بحبوبه جنگ نماندندوانتقالی گرفتند اما ما در آن شرایط ایستادگی کردیم.
- ازخودگذشتگی تو بیمارستان چگونه بود؟
همین قدر که نیروها، تمام وقتشان را سرپا وایستاده کار می کردند واینکه از محیط آن روزهای بیمارستان فرار نمی کردند وابراز ناراحتی ونارضایتی نمی کردند. نشان دهنده از خود گذشتگی بود.
- از خاطرات آن موقع بگویید؟
یکی از شخصیت های معروف که در بیمارستان ملاقات کردم شهید چمران بود که ترکش بالای پیشانی اش اصابت کرده بود که برادرش هم همراهش بود، البته وقتی به بیمارستان رسید شهید شده بود.
یکی دیگر از خاطرات زمانی بود که مجروحی که ارتشی بود را پیش من آوردند. براثر اصابت ترکش یا خمپاره، تمام امحاء واحشاء وروده از پهلویش بیرون زده بود. من با دست امحاء واحشاء را فشار دادم که بیرون نریزد. وقتی می خواستم سرم وصل کنم دستش زیر بدنش گیر کرده بود. دستش را کشیدم تا از زیر بدنش بیرون بیاورم که دستش جدا شد. شوکه شدم فقط صدا زدم:«دکتر!....دکتر!... بیا به داد این مریض برس!»
- در این لحظه اشک در چشمان خانم پروازی حلقه زده بود ولحظه ای سکوت کردیم.
خانم پروازی ادامه داد: البته من پیگیری کردم که گفتند خداروشکر این مجروح زنده مانده است
یک خاطره تلخ هم این بود که گفتند چادری در جبهه آتش گرفته، فرماندهی را آوردند بیمارستان که درچادر بود بر اثر سوختگی تمام منافذ پوستی اش تنگ شده بود این فرمانده را شبانه به تهران انتقال دادیم ومن وشوهرم همراهش بودیم. نزدیک ساعت 4صبح بود که خیلی دلشوره داشتم اذان صبح شروع شد ودر همین زمان بود که این فرمانده شهید شد.
- راستی از بچه هایت چیزی نگفتی؟این خاطره را برای اونا هم تعریف کردی؟
من 4 تا فرزند دارم وهمه این خاطرات را برای اونها هم تعریف کردم والان خودشون هم بسیجی هستند.
- کی به برازجان آمدید؟
3 سال از زندگی مشترکمان در اهواز بودیم ، بعد از اینکه برادر شوهرم، حیدر چمنکار شهید شد به خاطر مراقبت از پدر شوهرومادر شوهرم انتقالی گرفتیم وبه برازجان آمدیم ولی هنوز که هنوز است دل من آنجاست.
- با تشکر از خانم پروازی که وقتشان را در اختیار ما قرار دادند وبرای همه بسیجیان آرزوی توفیق داریم.
دیدگاه ها