

به گزارش زنان شهید به نقل از آفتاب دل گفت : شهناز خواهر بزرگم در 10 شهریور سال 1344 در شهر سنندج متولد گردید مادرم سعادت خانه دار و پدرم عبدالمجید کارمند اداره ی راه و ترابری بود که با کار و تلاش شبانه روزی هزینه اداره زندگیمان را تأمین می کرد دوران کودکی شهناز با بهره مندی از دلسوزی و احساس مسئولیت پدر و مادری سپری می شد با رسیدن به سن مدرسه و طلب علم و دانش به دلیل وضعیت نامناسب مالی و نبود نامناسب امکانات آموزشی از آموختن درس محروم ماند و از زمانی که خود را شناخت مشغول خانه داری بود .
او دختری عفیف و پاکدامن و پایبند به فرائض و واجبات دینی بود که در سال 1363 به عقد آقای غلامعلی زارعی درآمد و در سال 1365 اولین فرزند آنها پا به عرصه ی وجود نهاد و پایه های زندگی مشترک آنها را مستحکم تر کرد سرانجام یک سال بعد در تاریخ 28/10/1365 در جریان بمباران هوایی رژیم بعثی عراق به همراه مادر39 ساله ام و خواهر 6 ساله و دختر یک ساله ی آنها به نام نینا هدف ترکش بمب قرار گرفتند و به درجه ی رفیع شهادت نائل شدند .
وی در حالی که بغض گلویش را گرفته بود و به شدت گریه می کرد از خاطرات آن دوران گفت : همه دور هم شادان و خندان نشسته بودیم و با سپری کردن روزگار شب را به روز می رسانیدیم پدرم کارمند اداره ی راه و ترابری بود و آن روز درمأموریت به شهر سقز رفته بود و خواهرم شهناز آن روز به ما زنگ زد و گفت که همراه او به بازار برویم و ما هم رفتیم و ساعت 3 بعداز ظهر بود که شهناز گفت که صاحبخانه ی آنها که آشنای مادرم بود به خواهرم گفته بود که باید حتماٌ به خانه ی ما بیایند و ماهم به آنجا رفتیم در آن هنگام دامادمان به من گفت که همراه او برای خرید میوه با او بروم همینکه چند دقیقه ای از منزل بیرون رفتیم آژیر قرمز به صدا درآمد و در بمباران هوایی سنندج هر کدام از ما دنبال جایی میگشتیم تا پناه بگیریم؛ بمبها به صورت خیلی وحشتناک روی مردم شهر میبارید؛ و خانه ی آنها که در محله ی پیر محمد سنندج بود و 9 نفر در آنجا بودند کلاٌ شهید شدند و ما هم گریان گریان وقتی که به آنجا رسیدیم دست و پای قطع کرده ی خواهرم و سر قطع شده ی مادرم را از زیر خاک درآوردند در آن لحظه احساس می کردم که خواب می بینم و دست و پای خودم را گم کرده بودم و هراسان و دلهره تمام وجودم را گرفته بود به طوری که تا چندین ماه حالت روانی پیدا کرده بودم.
این حمله برنامهریزی شده نیروی هوایی عراق در حالی صورت پذیرفت که رژیم بعث به خوبی از نبود زیرساختهای قابل توجه و یا ادوات و امکانات گسترده نظامی در سنندج با خبر بود و این حمله با تصور ایجاد نارضایتی در مردم و گسترش احساس ناامنی و استیصال در سالهای پایانی جنگ صورت گرفت.
وی از خاطرات آن زمان از زبان پدرش می گویدکه پدرم می گفت : در سقز با شهناز تلفنی مشغول صحبت کردن بودم که یکدفعه شهناز داد زدم "یا الله همه ی ما مردیم " و پدرم به سرعت خودش را به اینجا رساند اما کار از کار گذشته بود و همه ی اعضای خانواده شهید شدند و چندین سال است که من و پدرم یکه و تنها روزگار را سپری می کردیم و متأسفانه 3 سال پیش پدرم بر اثر سرطان فوت کرده است و من 27 سال زندگی را با غم و تنهایی سپری کردم و گوشه گوشه ی خانه مان یاد و خاطره ی آنهاست که تا عمر دارم نمی توان آنها را فراموش کنم و صدام و رژیم بعثی عراق را حلال نخواهم کرد و جنایت وحشتناک رژیم بعث عراق و آن خاطره ی تلخ را فراموش نخواهم کرد .
دیدگاه ها