

معلم حرفه و فن یک روز به ما گفت : بچه ها اگر بتوانید یک بلوز یا شال یا کلاه برای رزمنده ها ببافید یک نمره 20 به شما می دهم.
بانوان ایثارگر رسالت زینبی خود را در قبال انقلاب و دفاع مقدس به نحو احسن انجام دادند زیرا هرچه داشتند در طبق اخلاص گذاشتند و همپای نظام در راه تحقق آرمانهای کشورمان فعالیت کردند. زنان ایثارگر زمانی، در مقابل دشمن بعثی یا در پشت جبهه از کشور دفاع کردند و امروزه تواناییهای خود را در مقابله با جنگ نرم به کار گرفتهاند.
این بانوی ایثارگر از خاطرات آن زمان برایمان گفت:آن زمان من تازه 14 ساله شده بودم و به کلاس سوم راهنمایی می رفتم .
ما در مدرسه درسی به نام طرح کاد داشتیم که مربوط به کتاب حرفه و فن می شد برای دختر ها گلدوزی وبافتنی و خیاطی و برای پسرها برق و نجاری و ساخت چکش درس می دادند .
از آنجایی که مادرم در ساعتهای بیکاریش در مدرسه یا ادامه بافتنی اش را می بافت و یا گلدوزی می کرد من هم به این رشته علاقمند شدم و بافتنی های خوبی می بافتم .
از فردا 2تا کیسه کاموای طوسی و قهوه ای آوردند و من جزء اولین کسانی بودم که گفتم من 3 روزه می توانم یک جلیقه ببافم .
شاید اینجا اولین جایی بود که برای شرکت در فعالیت های پشت جبهه انتخاب شدم.
یک جنب و جوش عجیبی بین بچه ها افتاده بود دیگه توی زنگ های تفریح جای دنبال بازی و آب بازی دست تک تک بچه ها میل و کاموا بود .
ناظم مدرسه که یک زن بد اخلاق بود توی حیاط چرخ می زد و می گفت: خانم ها میل تو دستتون هست پایین نگه دارید که اگه کسی در حال دویدن است میل تو تنش نرود وگرنه از انضباط کم می کنم . ببرید خانه هایتان ببافید ولی گوش هیچکس بدهکار نبود در عرض کمتر از یک ماه بچه های سوم چند تا کارتن بلوز و شال و کلاه و دستکش بافتند.
معلم حرفه و فن به کلاس آمد و گفت: بچه ها یک برگ کاغذ بردارید و هرچی دلتان می خواهد بنویسید و سنجاق کنید به چیزهایی که بافتید تا رزمنده ها وقتی آنها را می خوانند خوشحال شوند .
از خدا می خواستم لباسهایی را که بافتیم بچه های محله بپوشند .
کم کم بعداز بافت لباس به پخت مربا ، رب ، کنسرو و جمع آوری دارو از درب خانه ها پرداختیم.
هر روز با یکی از دوستانم به چند محله بالاتر می رفتیم وبه جمع آوریدارو می پرداختیم و به مسجد می آوردیم تا برای استفاده بهپشت جبهه بفرستند.
ما مانند کارمندها شده بودیم. همین که مدرسه تعطیل می شد به خانه می آمدیم و لباس عوض می کردیم و راه می افتادیم .
مادرم با چند زن دیگر میوه ها را پوست می کندند و آماده می کردند .
بعضی روزها حاج آقا عزتی امام جماعت مسجد می گفت : بچه ها شیشه جمع کنید اگر دردار باشه، بهتره . از پتو و شیشه های خالی و قرص و پارچه سفید گرفته تا دم پایی و مهر و سجاده و ...
خلاصه هر چی دستمون می آمد جمع می کردیم و زنهای کدبانو هم آنها را آماده و بسته بندی می کردند. توی هر نایلون، یک دمپایی یک سجاده و یک لباس زیر می گذاشتیم و سر نایلون ها را منگنه می کردیم .
و نوشتههایی هم داخل بسته ها میگذاشتیم.مینوشتیم خسته نباشی دلاور، لبخند بزن بسیجی، خدا قوت رزمنده، وطن را روی بال فرشتگان کشاندی و ... از این نوع چیزها تا وقتی بچهها میخوانند روحیه بگیرند.
4 سال بعد در سال 63 با یکی از برادران کمیته آن زمان ازدواج کردم و اکنون خوشحالم که عهده دار نگهداری از همسر جانبازم را دارد . در خاتمه یاد همه ی عزیزانی که در زمان 8 سال دفاع مقدس در پشت جبهه زحمت کشیده اند واکنون در قید حیات نیستند را گرامی می دارم .
دیدگاه ها