

مادرم را جلوی چشمانم تیر باران کردند
فرزند شهید امین پور گفت:یکی از افراد مسلح گروهک ها به رفیقش گفت این دختر را هم بکشید من خودم هم نمی دانم این موضوع چگونه به من الهام شد، در جواب گفتم من که دختر این خانواده نیستم و رهایم کردند.من شاهد تیرباران مادرم بودم و تا عمر دارم یاد مادرم مانند اسطوره ای که مظهر ایثار بود همیشه در دلم ماندگار خواهد ماند.
به گزارش زنان شهید به نقل از خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی سپاه بیت المقدس :
انقلاب شکوهمند اسلامی ایران دوره های پرفراز و نشیبی را با موفقیت پشت سر گذاشته است. این نظام نوپا از بدو پیروزی انقلاب گرفتار توطئه های مختلف داخلی و خارجی بوده که بحمد الله و با الطاف الهی و ایثار و ازخود گذشتگی زنان و مردان مسلمان بر همه ی آنها غالب آمده و توانسته است توطئه های آنان را خنثی نمایند.
زنان نیز در گیرودار این توطئه ها به پای مردان از شروع انقلاب تا پایان جنگ تحمیلی و دوران سازندگی در حفظ این نظام مقدس تلاش کرده اند.آری از دیروزهای خون و آتش، از میان دردو گلوله و باروت، نام شهیدان هنوز در خاطره ها مانده است و هنز عطر نامشان، مشام جان مشتاقان را می نوازد و یادفداکاری هایشان در ذهن عاشقان حق جاودانه است و جاودانه خواهد ماند.
شهید مریم امین پور در سال 1323 متولد شد، وی از خیل شهیدانی است که مظلومانه به دست پلید چیره خواران استعمار شربت گوارای شهادت را نوشید و درسال 1363 در روستای ایران خواه از توابع شهرستان سقز شهید شدند.بهتر است نحوه ی شهادت این شهید مظلومه را از زبان فرزند دلبند ایشان بشنویم.
اگرممکن است نحو ه ی شهادت مادرشهیدان را بیان فرمایید؟
ما در شهر سقز اقامت داشتیم، پدرو عمویم چند روزی بود که از زندان ضد انقلاب آزاد شده بودند مادرم تصمیم گرفت برای دیدن پدرش به روستای ایران خواه برود، موضوع را به من گفت من مخالفت کردم چون گروهک ها به شدت با ما دشمنی داشتند.گفتم منطقه امن نیست در فرصت دیگری بروید اما ایشان قبول نکردند همراه خواهر کوچکم و برادر شیرخوارم رفتند پس از اینکه گروهک ها فهمیدند که مادرم به روستا رفته است برای تعقیب ایشان رفته بودند و خانه ی پدربزرگم را محاصره کرده بودند پدربزرگم داخل اطاق بود و اطاق را به گلوله ی آر پی چی بسته بودند و ایشان در داخل اطاق قطعه قطعه شده بود، بعد مادرم را دستگیر کرده بودند و همراه دو طفل معصوم از خانه بیرون آورده بودند،جمعیت زیادی از مردم روستا جمع شده بودند،تلاش زیادی برای نجات ایشان شده بود اما مؤثر نبود ملحدین منافق در ملا عام مادرم را بچه در بغل تیرباران کرده بودند و اورا در کمال مظلومیت به شهادت رساندند.
خاطره ای از مادر شهیدتان به یاد دارید؟
البته خاطره های مادر و فرزند فراوان است اما خاطره ای که همیشه در ذهن من تداعی می کند همان لحظه ی خداحافظی مادرم با من بود در حالی که من دلم گواهی می داد که اتفاقی خواهد افتاد.
خواهرتان که سنش آن زمان خیلی کم بود، شاهد صحنه ی شهادت مادرتان بوده است، از این واقعه ی تلخ چیزی به یاد دارند؟
بهتر است خودشان توضیح دهند.
در لحظه ای که می خواستند مادرم را اعدام کنند برادر شیرخوارم را از او گرفتم و بغل کردم، یکی از افراد مسلح گروهک ها به رفیقش گفت این دختر را هم بکشید من خودم هم نمی دانم این موضوع چگونه به من الهام شد، در جواب گفتم من که دختر این خانواده نیستم و رهایم کردند.من شاهد تیرباران مادرم بودم و تاعمر دارم یادمادرم مانند اسطوره ای که مظهر ایثار بود همیشه در دلم ماندگار خواهد ماند.
دیدگاه ها