شهید نسرین بخشیان

س 1392/05/29 - 18:40

 

نام پدر: بساط

شماره شناسنامه:1576

محل تولد: کوهدشت / لرستان

تاریخ تولد:1363/08/20

محل شهادت:کوهدشت / لرستان

تاریخ شهادت:65/11/11

خاطره ای از شهید نسرین بخشیان به نقل از مادرش ماه پری محمدی
در سال 1364یعنی یک سال قبل از به شهادت رسیدنش در یک روز گرم تابستان بودیم ناگهان نسرین دچار  مریضی تب و تشنج شد و او را به مطب دکتر بردویم که دکتر آن زمان مرحوم دکتر خسروی بود و آقای دکتر بعد از معاینات پزشکی گفت : مریض شما خیلی حالش بد است و او را به خانه ببرید و وقتی که از اتاق دکتر خواستیم بیرون برویم آقای دکتر شوهرم را صدا زد و گفت من از شما معذرت می خواهم من یک گناه کردم و آن هم این است که مریض شما یک ساعت به مرگ فاصله دارد و اگر سریع او را به خرم آباد برسانید شاید زنده بماند . و ما هم بلافاصله و با عجله با ماشین خودمان که آن موقع یک جیپ بود به طرف خرم آباد حرکت کردیم و او را به بیمارستان خرم آباد بردیم و آن قدر حالش خراب بود که دکترها با نگاه کردن به مریض خودشان او را به داخل بخش بردند و 4 دکتر شخصی دیگر نیز به بالای سرش آمدند و آنها گفتند مریض شما اورژانسی است و شما بیرون منتظر بمانید تا نتیجه معاینات را بدهیم و دکتر بعد از چند لحظه آمد و گفت : اگر مریض شما تشنج کرده است و حالش خیلی بد است و بعد از معاینات دکترها گفتند که باید سریع خون او را عوض کنیم . و بعد از عوض کردن خون او را بستری کنید تا با سعی و تلاش او را نجات بدهیم و بعد از بستری کردن نسرین ما را از بیمارستان بیرون کردند و ما هم به دلیل بی کسی و جا و مکان مجبور بودیم در یک پارک که رو به روی بیمارستان بود بخوابیم و بعد از چهل و هشت ساعت انتظار دکترها به ما گفتند که از مرگ نجات پیدا کرده است و این شبیه یک معجزه است و صبح زود که به عیادتش رفتیم دیدم که صحیح و سلامت روی تخت خوابیده و به محض داخل شدن من ناگهان از خواب بیدار شد و چشمهایش را باز کرد و مرا دید و صدا کرد مادر و من در آن لحظه خیلی خوشحال شدم و خیلی راز و نیاز کردم و خلاصه بعد از 10 روز بستری دکترها که یک معجزه بود که دختر بچه شما از مرگ نجات پیدا کرده است و ما بلافاصله از خرم آباد به سمت کوهدشت حرکت کردیم این بود خاطره ی قبل از شهادت رسیدن نسرین .

خاطره ای از شهید نسرین بخشیان به نقل از پدرش بساط بخشیان
زمانی که دشمن از سمت غرب کشور حمله کرده بود من هم یک خواهر در غرب یعنی کرمانشاه داشتم که شوهرش فوت کرده بود و تلفن کرد و گفت در شهر ما هیچ کس نمانده است و همه شهر را تخلیه کرده اند و من هم ناگزیر برای آوردن خانه ی خواهرم به راه افتادم و قبل از به راه افتادن دخترهایم را به پدر دادم تا آنها را به بیابان یاددشت ببرد و اما آن روز پدرم در خانه مانده بود و آن ها را به بیابان نبرده بود و زمانی که از شهر برگشته و خانه ی خواهرم را آوردم خبر دادند که دخترهایت شهید شدند بعد از ناراحت شدن فراوان گفته راضی ام به رضای خدا .

خاطرات شهيد نسرين بخشان از مادر شهيد 
اينجانب ماه پيري محمدي مار شهيد نسرين بخشان و خاطره بياد ماندگي كه از اين شهيد دارم و كه در سال 64 و يعني يك سال قبل از به شهادت رسيدن و يك روز گرم تابستان بود و ناگهان شهيد نسرين دچار مريضي تب و تشنج شد و او را به مطلب دكتر برديم و كه ان زمان مرحوم دكتر خسرو بود و دكتر گفت مريض شما حالش بد است و او را به خانه ببريد و قتي از اتاق دكتر بيرون  برويم و اقاي دكتر شوهرم را صدا زد و گفت من از شما معذرت مي خواهم من يك نگاه كردم و ان هم اين است و به مريض شما يكم ساعت به مرگ فاصله دارد و اگر سريع او را به خرم اباد برسانيد و فعلا بماند و ما هم بلافاصله و با عجله با ماشين خودمان كه ان موقع يك جيپ بود و به طرف5 خرم آباد  حركت كرديم و او را به بيمارستان خرم آباد بردیم آنقدر حالش خراب بود كه دكتر با نگاه كردن و به مريض خودشان را به داخل بخش بروند و دكتر بعد از چند لحظه آمد و گفت كه من مريض شما تشنج كرده است و حالش خيلي بد است و بعد از معاينات دكترها گفتند و كه بايد سريع خون او را عوض كنيم و بعد از سپري كردن و شهيد بخشیان ما را در بيمارستان بيرون كردند و بعد از 48 ساعت انتظار دكتر به منا گفت كه از مرگ نجات پيدا كرده و است و اين شبيه معجزه است وقتيكه ديدنش رفتيم مرا صدا كرد و مادر من در ان لحظه خيلي خوشحال شدم و خيلي راز و نياز كردم و ما بلافاصله از خرم اباد به كوهدشت امديم و اين بود خاطر قبل از شهادت مرا ما خاطر شهيد شن و در سال 65 يك شب قبل از شها ت رسيدن شهيد نسرين هر دو را به حمام بروم و شب موقع خوابيدن و در بغل هم خوابيد و بد و انگار رضاي خدا در اين بود و انها شب ان دو خواهر معصومه و در بغل هم بخوابيد و فرداي ان روز شهيد شوند و من هم در ان شب خواب عجيبي ديدم و ان هم اين بود و كهكي كمكم از اسمان از بين اين همه خانه بروري بام خانه اي ما افتاد و صبح وقتي بيدار شدم و ديدم تعبير خواب در اين است كه يكيك از اعضاي خانواده ما شهيد مي شود و بعد از صدقه و راز و نياز با خدا انگاري يك يك به من گفت و كه اين دو خواهر معصوم امروز با هم شهيد مي شود و يعني در تاريخ 11/11/65 ما ظهر ان روز ابگوشت داشتيم و بعد از خوردن نهار چند ساعت گذشت و كه ار پي چي شروع شده و حدود ساعت 3 بعد از ظهر بود كه خواهرش شهيد فاطمه در داخل سنگر بوده و بعد از شهيد نسرين براي خواهرش گريه مي كند و من هم او را بغل كردم و به طرف سنگر بردم و من همراه پسرم يعني پسربزرگم و دو دخترم وارد سنگر شديم و نگهبان بعد از يك ساعت كه داخل سنگر بوديم و يكدفعه هواپيمايي هاي دشمن بالاي سر ما بودند و بعد از منفجر شدن و بمب سنگر سر ما را خراب شد و ما از داخل سنرگ صدا مي كرديم و شايد كسي ما را نجات بدهد و بعد از داد و فرياد ايد من از حال رفتيم و بعد از چند ساعت خودم را در بيمارستان دیدم و بعد از دو روز به من گفتند كه دو دختر شهيد شده است و من در ان لحظه خيلي نارحت شدم و گفتم رضاي خدا در اين بوده است و كه شهيد نسرين از ان بيماري سخت و دشوار نجات پيدا كند و به درجه رفيع شهادت رسيدند  .

خاطرات شهيد نسرين بخشان از پدر  شهيد
اينجانب بساط بخشان پدر شهيد نسرين بخشان خاطره به يادارم و كه در دوران شهيد شدن ان شهيد دارم اين است كه زماني كه دشمن از سمت غرب كشور حمله كرده بود من هم يك خواهر د رغرب يعني كرمانشاه داشتم و كه شوهرش فوت كرده بود و تلفن كرد و گفت در شهر ما هيچ كس نمانده است و همه شهر را تخليه كرده اند و من هم ناگزير با اوردن خانه خواهرم به راه افتادم و قبل از راه افتادن دخترهايم را به پدر دادم و تا آنها را به بيابان ببرد و اما آن روز پدرم در خانه مانده بود و انها را به بيابان نبرد و بودند تا زماني كه من از شهر برگشتم و خبر دادند  كه دخترهايش شهيد شدند و بعد از ناراحت شدن فراوان، گفتم راضيم به رضاي خدا و سلام

دسته بندی

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.