
به گزارش سایت " زنان شهید "، در یکی از روزهای شهریور ماه سال 1275 در روستای طول لات از توابع رحیم آباد رودسر به دنیا آمد. دوران کودکی را همچون سایر دختران روستایی به کمک کردن در کارهای کشاورزی به پدر و مادر پشت سر گذاشت در سن 18 سالگی با پسر عموی خود صالح اخوت ازدواج کرد . ثمره ی این ازدواج دو پسر و چهار دختر بود. زندگی در دل طبیعت از او فردی بسیار جسور و شجاع ساخته بود.
مینا در عنفوان جوانی روزگاری که مردم از بیمارستان یا مراکز درمانی اطلاعاتی نداشتند به مامایی زنان روستایی که آن زمان قابله می گفتند می پرداخت و به عنوان مامای منطقه معروف بود. اکثریت افرادی که اکنون افراد بالای 35 سال آن منطقه به دست مبارک او به دنیا آمدند. وقتی کسی برای انجام مامایی به ایشان مراجعه می کرد با جان ودل می پذیرفت و با تواضع و بدون دریافت وجهی کارش را انجام می داد . با همه مهربان بود و او را دوست داشتند.
همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز دهه ی 60 او اکنون زنی 85 ساله بود ولی همچون جوانان انقلابی سر حال و سر پا بود و تمام امورات خود و حتی دیگران را به خوبی انجام می داد. در آن زمان و در سالهای آغاز دفاع مقدس منافقین در ییلاقات اطراف رودسر و با استفاده از پوشش طبیعی جنگل به فعالیتهای خرابکارانه خود ادامه میدادند در جنگلهای اطراف روستای (طول لات و آزارکی) نیز حضور داشتند و اقدام به کارهای تروریستی می کردند.
که دو تن از جوانان محله شان برای پاکسازی منافقین به جنگل رفته و برنگشتند و از آنجائیکه دو پسرشان در منطقه ییلاقات اطراف منطقه دامدار بودند تصمیم گرفتند خودشان به ییلاق بروند و عازم منطقه دارانگویه شدند در راه عبور از جنگل متوجه شدند که دو نفر از افراد منطقه خودشان به نامهای (شهیدان بزرگوار نادر احمدی و حسن ملکی) تحت شکنجه ی منافقین هستند با دیدن این صحنه و با شجاعت مثال زدنی اقدام به اعتراض و پرتاب سنگ به سمت منافقین کرد اما منافقین او را دستگیر کردند و بعد از دستگیری او را با دست بسته در مسیر طولانی پیاده بردند و پس از شکنجه های فراوان، سر او را همانند عبدا...الحسین (ع) با گذاشتن سنگ بزرگی روی سینه اش ، سرش را از تنش جدا کرده و پیکر او را در جنگل دفن کردند.
حدود 5 ماه پیکرش مفقود بود تا اینکه چوپانی از اهالی آن منطقه به نام یعقوبعلی قائمی پیکر شهید را پیدا می کند و نحوه پیدا کردن پیکر شهید را وقتی گوسفندانم را برای چرا وخوردن آب ، کنار رودخانه بردم به خواب رفتم ودر خواب شهید باقر پور(معروف به مشت مینا) را در خواب دیدم، ایشان به من گفت: چرا پیش من نمی آیید؟ از خواب بیدار شدم و مقداری که راه رفتم دیدم در همان مکانیکه ایشان را در خواب دیده بودم پیکرشان روبه روشدم .
با گذشت چند سال با دستگیر شدن یکی از منافقین به نام عباسی تمامی ماجرای به شهادت رسیدن شهید باقرپور را در کتابی به نام (اعترافات عباسی) به چاپ رساند .
دیدگاه ها