

اين بخش از زندگي سيده شهيد آمنه صدر معروف به بنت الهدي (ره)، از درخشندگي خاصي برخوردار و بيانگر حقيقت جاودانه آن شهيده و جبنه هاي واقعي شخصيت اوست. بايد اذعان كنم كه به رغم زماني طولاني كه با شهيد صدر و خواهر مظلومه اش زندگي كردم؛ بنت الهدي را هيچگاه به اندازه اي كه در نه ماه آخر حيات مباركش شناختم؛ نشناخته بودم. گويا در خوابي توأم با اعجاب و حزن و حسرت و يا تعجب و حيرت به سر مي بردم. در باورمان هم نمي گنجد كه زندگي آن بزرگ زن به پايان رسيده است، در حالي كه آن طور كه بايد و شايد او را نشناختيم و حق او را به جا نياورديم.
با يقين و اطمينان مي گويم كه اين مصيبت ها و سختي ها هستند كه حقيقت وجودي آدمي را به مرحله ظهور و بروز مي رسانند و ابعاد واقعي و صلابت ايمان او را به نمايش مي گذارند، نه روزهاي خوشي و دوران رفاه و روزمرگي و ثبات كه فضاي غيرشفاف بر آنها حاكم است و سياه و سفيد درهم مي آميزند و حقيقت وجود آدمي به درستي نمايان نمي شود.
در رفتارهاي بنت الهدي در دوران حصر، ويژگي هاي بي شماري را مشاهده كردم كه مرا واقعاً تكان مي داد: ايماني كه كوه ها قادر به سست كردن آن نبودند؛ اراده اي كه طوفان ها نمي توانستند آن را تضعيف كنند؛ عقل و درايتي كه قدرت تشخيص درست را از نادرست را به كمال داشت و ثبات و آرامشي كه سختي ها را تاب مي آورد و جذب ناشدني ها را جذب مي كرد. او در قبال مشكلات و ناملايمات با روحي هدايتگر و انعطاف پذير و آزادمنش و مطمئن از درستي راه حل و عمل خود و در عين حال قاطعانه و با ثبات و قوي و بابينشي روشن عمل مي كرد. من يقين دارم كه هر چه درباره اين بانوي مظلوم بنويسم، تمامي ابعاد شخصيت وي را شامل نمي شود و اين گناه من نيست. زيرا جامعه و آداب و رسوم موجود و بي توجهي عامه مردم نسبت به شخصيت هاي بزرگ و غفلت آنها از انجام وظايف و مسئوليت هايشان در قبال آنها، اين نقصان را پديد آورده و همگان در اين تقصير، سهيمند.
اينك اين بخش از تاريخ شكوهمند و باعظمتمان را مرور مي كنيم با اين اميد كه شاهدي باشد بر وفاداري ما به راه حق و حق مداران، هر چند، هر قدر نسبت به آنها و راهي كه پيموده اند؛ اظهار وفاداري و ايفاي وظيفه كنيم؛ باز هم خون پاكشان، ديني برعهده ما و امانتي بر دوش ما و مسئوليتي است كه نسل هاي آينده را به خونخواهي حقيقي آنها كه خونشان به خاطر اسلام ريخته شده ما شاهد آن بوديم و آنها نيز شاهد ما هستند؛ دعوت مي كند؛ از اين رو به همراه شما به مطالعه بخشي از تاريخ مي پردازيم كه سراسر الهام گرفته از ايمان عميق و اعتقاد راسخ شهيده بنت الهدي است.
شريك راه و سرنوشت
اگر كسي بخواهد به مشاركت و همراهي اش با سيد شهدا، آيت الله محمد باقر صدر، در حركت جهادي او مباهات كند، بدون ترديد آن شخص كسي نيست جز شهيده بنت الهدي (رحمه الله). اين همراهي براي او مقدر بود و او نيز شايستگي اين همراهي و مشاركت را داشت. بنت الهدي از همان كودكي، شريك يتيمي و فقر و محروميت شهيد صدر بود و در مشكلات و رنج هاي او كه هيچ كس را ياراي تحمل آنها نبود و در مبارزه سخت و بي امانش با رژيم ديكتاتور و كفرپيشه كه به هيچ ارزش و معيار و قانوني اعتقاد نداشت و در جريان قيام رجب سال 1979 همدوش و همدرد برادر بود. او حتي به هنگام نيل به شرف شهادت در سلول هاي سازمان امنيت بغداد، همراه برادر بود و پس از شهادت نيز در كنار وي، در نجف به خاك سپرده شد؛ از اين رو حق دارد. كه خود را شريك شهيد جاوادنه ما آيت الله محمد باقر (رض) بنامند.
فراتر از باور(1)
فرايند جهاد و مبارزه بنت الهدي
حركت جهادي شهيده بنت الهدي از همان نخستين بازداشت سيد شهيد در سال 1971 م، 1392هـ. ق آغاز شد. در جريان اين بازداشت، نيروهاي جنايتكار امنيتي به منزل شهيد صدر يورش بردند، اما كسي جز مرحومه مادرش و همسرش و كودكانش و خواهرش شهيد بنت الهدي و خدمتگزارشان، محمد علي محقق، را در آنجا نيافتند. خود آن مرحوم در آن هنگام براي معالجه در بيمارستان نجف بستري شده بود.
در چنين شرايطي بنت الهدي همچون مدافع بيشه شيران، در برابر درندگان وحشي، به دفاع از فرزندان برادر پرداخت. سيد شهيد تنها يك پسر خردسال به نام سيد جعفر داشت و بقيه فرزندانش دختران كوچكي بودند ولذا مي توان از اينجا به حجم مسئوليت و دشواري وضعيت سيد شهيد و خواهرش بنت الهدي پي برد؛ با وجود اين، آن مرحومه در غياب برادر، قاطعانه در مقابل دشمنان ايستاد و به محافظت از امانت هاي برادر پرداخت و وظيفه اش را به خوبي انجام داد. او بدون توجه به محاصره نيروهاي تروريست و ارعابگر، از خانه خارج شد و براي عيادت برادر به بيمارستان شتافت و از احوال او جويا شد و از اين پس نام او نيز در پرونده هاي اداره امنيت وارد گرديد و صفحات دفتر مبارزاتي ورق خورد تا آن كه منجر به شهادتش شد. پس از اين ماجرا، قيام صفر سال 1977، 1397هـ. ق فرا رسيد و شهيد صدر در جريان اين قيام مجدداً بازداشت شد كه تفصيل آن در كتاب «سال هاي رنج» ذكر شده است. آن روزها، يكي از سخت ترين دوران تاريخ نجف بود و رعب و وحشت همه جا را فرا گرفته بود. مأموران رژيم بعثي افراد بي شماري را بازداشت كردند. بنت الهدي، آن زن قهرمان، تا زمان آزادي سيد شهيد از بازداشتگاه و بازگشت به نجف، شجاعت شگفت انگيز و بي باكي و متانت و استقامتي بي بديل را از خود به نمايش گذاشت(1)
در رجب سال 1979 م، 1399هـ. ق، نيروهاي امنيتي، منزل سيد شهيد صدر را محاصره كردند تا زمينه بازداشت ايشان را فراهم آورند. در اين وضعيت بود كه شهيده بنت الهدي، برخي از ويژگي هاي منحصر به فرد و باشكوه خود را كه مايه افتخار و مباهات است، به نمايش گذاشت. (2).
آن مرحومه در شب 17 رجب به طور مرتب و مستمر، تحركات نيروهاي محاصره كننده را تحت نظر داشت و اين كار را تا اذان صبح ادامه داد؛ آنگاه به من گفت، «سيد فردا صبح بازداشت خواهد شد.» من كه فكر مي كردم او ترسيده است، براي روحيه دادن به او گفتم، «شايد اين همه نيرو را به خاطر ممانعت مردم از رفت و آمد به خانه سيد به اينجا آورده اند.» او گفت، «فكر مي كني من مي ترسم؟ به خدا سوگند من نه تنها هراسي ندارم، بلكه انتظار اين ساعت را مي كشيدم.» سپس به اتاقش رفت و تعدادي عكس و نامه را آورد و گفت، «مي خواهم اينها را بسوزانم تا به دست رژيم نيفتند.» آنها را در يك پيت حلبي ريختيم و روي پشت بام آتش زديم. بنت الهدي فقط تعداد اندكي از آنها را كه دوست مي داشت. نزد خود نگه داشت و مقدراي از دستنوشته هايش را هم از بين برد. او به خاطر كثرت نيروهاي امنيتي فكر مي كرد هنگام صبح، حمله بزرگي به خانه انجام خواهد شد و نه فقط سيد، بلكه همه اعضاي خانواده، بازداشت خواهند شد و لذا نمي خواست هيچ مدركي، هر قدر هم كوچك و بي اهميت باشد، به دست رژيم بيفتد.
ساعاتي بعد رئيس اداره امنيت نجف نزد شهيد آمد و با او به گفتگو پرداخت. من به صحبت هاي آنها گوش مي دادم.در اين هنگام متوجه شدم كه بنت الهدي در خانه حضور ندارد. وقتي سيد شهيد به همراه رئيس اداره امنيت از خانه خارج شد تا به اداره امنيتي برده شود، من هم با آنان از منزل خارج شدم كه تفصيل آن را در كتاب «سال هاي رنج» آورده ام. در اين لحظه مشاهده كردم كه بنت الهدي پيش از همه خود را به محل توقف ماشين اداره امنيت رسانده است. او به سان شيرزن كربلا، زينب كبري(س)، با نهايت شجاعت و صبر و فداكاري، ستمگراني را كه برادرش را در برگرفته بودند و تعدادشان بيش از سيصد نفر و شامل نيروهاي امنيتي، اعضاي حزب بعث و مزدوراني ديگر مي شد، مورد خطاب قرار داد و با اشاره به آن مزدوران تا بن دندان مسلح و كلاشنيكوف به دست چنين گفت، «الله اكبر... الله اكبر، نگاه كنيد! برادرم بدون سلاح و بدون توپ و مسلسل است؛ اما شما صدها نوع سلاح در اختيار داريد. آيا از خود پرسيده ايد چرا اين همه نيرو و اين همه سلاح را در اختيارتان قرار داده اند؟» سپس اندكي مكث كرد و منتظر جواب ماند و چپ و راستش را نگريست و گفت: «من پاسخ مي دهم، به خدا سوگند! چون شما مي ترسيد، چون وحشت، دل هايتان را پر كرده است. به خدا سوگند شما مي ترسيد، چون مي دانيد برادرم تنها نيست و تمام مردم عراق همراه او هستند. اين را به چشم خودتان ديده ايد والا چرا فردي را كه نه ارتشي دارد و نه سلاحي، با اين همه نيرو بازداشت مي كنيد؟ شما مي ترسيد. اگر چنين نبود، صبح به اين زودي را براي بازداشت برادرم انتخاب نمي كرديد. آيا ادعا مي كنيد كه مردم با شما هستند و در حزبتان عضويت دارند؟ از كه هراس داريد؟ اين را از خودتان بپرسيد. چه كسي را فريب مي دهيد؟ خودتان را يا مردم را؟ ما به خدا از هيچ چيز نمي ترسيم، نه از شما و نه از غير شما، نه از زندان هايتان مي ترسيم، نه از بازداشتگاهايتان، ما از مرگي كه در راه خدا باشد، استقبال مي كنيم...»
ذكر اين نكته لازم است كه دو علت باعث شد تا بنت الهدي بتواند سخنراني خود را ادامه دهد. نخست به وجود آمدن جر و بحثي ميان حجت الاسلام شيخ طالب سنجري و نيروهاي امنيتي، زيرا او خود را داخل ماشين انداخت و كنار سيد شهيد نشست تا با او به بغداد برود؛ اما با مخالفت و ممانعت نيروهاي امنيتي مواجه شد كه سنجري هم از رو نرفت و در اثناي اين كش و قوس بود كه فرصتي براي بنت الهدي فراهم شد. دوم به دليل بروز نقص فني در ماشين و يا تمام شدن سوخت آن (دقيقاً يادم نيست)، آنان مجبور شدند ماشين را عوض كنند كه اين جا به جايي نيز زمان كافي براي بنت الهدي فراهم كرد. در هر حال، آن شهيده در پايان سخنراني اش، رو به برادر كرد و گفت، «اي برادر! برو كه خدا حافظ و نگهدار توست و اين راه، راه پدران پاكباخته توست.»
اشاره شد كه رژيم بعث، تعداد زيادي نيرو، اعم از امنيتي و حزبي و كارمند بعثي و مسئولان اداري و مزدوران را
به آنجا گسيل كرده بود. با شروع سخنراني بنت الهدي كه حدود ده دقيقه طول كشيد، آنان به تدريج در كوچه هاي اطراف، پراكنده شدند. گفتني است يكي از آن مجرمان به نام «عارف جلوي» در اثناي سخنراني بنت الهدي، سلاح خود را درآورد تا به طرف او تيراندازي كند كه يكي از حاضران نهيبي به آن جنايتكار خبيث زد و رفتار او را سرزنش كرد و بنت الهدي همچنان به سخنراني خود ادامه داد.
من نمي دانم چه سري بود كه اين مزدوران، در اثناي سخنراني بيت الهدي، همچون موش به سوراخ هاي خود خزيدند. آيا سخنان صادقانه و از دل بر آمده او بود كه دل هاي خالي از ارزش ها و اصول و اخلاق آنان را به لرزه درآورد. يا قدرت ايمان بود كه خداوند، آن را سلاح مؤمنان براي ترساندن دشمنان خدا قرار داده است. يا شجاعت زينبي بود كه در صبحگاه 17 رجب 1399 هـ.ق، 1979 م تكرار مي شد. يا همه اين عوامل يكجا بود؟ من هيچگاه اين صحنه را فراموش نمي كنم و آرزو مي كنم اي كاش تك تك شما آن را مي ديدي و صبح آن روز در صحنه حضور داشتيد. در هر حال، وجود آن همه نيرو كه براي بازداشت شهيد صدر به آنجا گسيل شده بودند، مرا دچار شگفتي كرده بود. يكي از ماموران دستم را گرفت و از من خواست كه با او بروم. در اين لحظه يكي از معاونان رئيس امنيت نجف آمد و گفت، «او را الان رها كن.» من به خانه سيد شهيد بازگشتم. اين رويداد مرا متقاعد كرده بود كه مسئله، فراتر از يك بازداشت و بازجويي است. از اين رو دست به كار شدم و ابتدا دفتر وصول وجوهات شرعي را سوزاندم، زيرا اسامي پرداخت كنندگان وجوهات در آن بود كه در صورت دسترسي نيروهاي امنيتي به آن، جان آنها در معرض خطر قرار مي گرفت. همچنين بخش زيادي از نامه هاي دريافتي از اشخاص مختلف را از بين بردم، زيرا همين خطر، آن را نيز تهديد مي كرد و نيز چيزهاي ديگري را كه مي دانستم براي شهيد صدر اهميت دارند و از من خواسته بود در صورت بروز چنين شرايطي، آنها را از بين ببرم، سوزاندم.
سكوت براي من جايز نيست
پس از اين ماجرا بنت الهدي به من گفت، «به زودي به حرم اميرالمؤمنين(ع) خواهم رفت تا مردم را از بازداشت سيد، باخبر سازم.» من براي جان او نگران بودم، چون مي دانستم فقط سخنراني او كافي بوده است تا طبق قانون عفلقي ها، حكم محكوميتش صادر شده باشد و اگر اقدامي فراتر از آن انجام مي داد، شايد مجازات شديدتري را در موردش اجرا مي كردند. به هر حال او را از خانه خارج شد و اندكي بعد برگشت و گفت، «مردم كمي در حرم بودند، اما بار ديگر در زمان مناسب به آنجا خواهم رفت.» به او گفتم، «بايد صبر كني تا ببينيم چه بر سر سيد مي آيد، شايد رژيم آزادش كند و برگردد. از طرفي سخنان تو و در افتادن با رژيم، پرونده را در سازمان امنيت سنگين تر مي كند و ممكن است اين اقدام براي سيد، تبعاتي داشته باشد.» او گفت،«مسئوليت شرعي و وظيفه ديني ام حكم مي كند كه چنين موضعي را در پيش بگيرم. بايد كاري بكنم. آيا ما آفريده شده ايم كه فقط بخوريم و بياشاميم؟ اكنون زمان سكوت سپري شده و بايد مرحله جديدي از جهاد را شروع كنيم. رژيم با سكوت سرنگون نمي شود. ما زياد سكوت كرده ايم و هر چه بيشتر سكوت كنيم، محنت و رنج ما بيشتر خواهد شد. چرا من سكوت كنم در حالي كه مي بينم مرجع مظلومي در چنگ اين جنايتكاران گرفتار شده است. مگر آنها را نديدي كه چون درندگان وحشي بر سرش ريخته بودند؟ چرا صبر كنم؟ امروز روز جهاد و از خودگذشتگي ماست.» به او گفتم، «هر كاري كه در حرم انجام بدهي، ممكن است به اعدامت منجر شود.» در جواب گفت، «خدا گواه است من آرزوي شهادت در راه او را دارم. من از همان روز اول كه گروه هاي مختلف به ديدن برادرم مي آمدند، تصميم به شهادت گرفته بودم. من اين رژيم را مي شناسم. رژيمي است ددمنش، جنايتكار و بي رحم كه در مرام او، مرد و زن و كوچك و بزرگ فرقي ندارند. من تا وقتي كه مطمئنم موضع و اقدامم براي كسب رضاي خدا و به خاطر اوست، ديگر فرقي نمي كند كه زنده باشم يا كشته شوم.»
فرياد بنت الهدي در حرم امام علي (عليه السلام)
بنت الهدي حدود يك ساعت بعد از خانه خارج و عازم حرم مطهر حضرت علي (عليه السلام) شد. او در جوار ضريح سيد مظلومان امام علي (عليه السلام) با صداي رسا فرياد زد، «داد از اين ظلم... داد از اين ظلم... اي جد بزرگوار! اي اميرالمؤمنين! فرزندت «صدر» را دستگير كردند. اي جد بزگوار! من از ظلم و جوري كه بر ما مي رود به خدا و به تو شكايت مي كنم.»
آن گاه جمعيت حاضر در حرم شريف را خطاب قرار داد و فرياد برآورد، «اي مؤمنان شرافتمند! آيا مهر سكوت بر لب مي زنيد، در حالي كه مرجعتان بازداشت شده؟ آيا سكوت پيشه مي كنيد حال آنكه پيشوايتان به زندان افتاده و شكنجه مي شود؟ فردا اگر جدم اميرمؤمنان درباره سكوت و بي تفاوتي تان سئوال كند، چه جوابي خواهيد داشت؟ به خيابان ها بريزيد و تظاهرات كنيد و فرياد اعتراض برآوريد...»
در اين هنگام يكي از خدام حرم كه با رژيم همكاري داشت، جلو آمد تا مانع او شود؛ اما بنت الهدي او را پس زد و بر سر وي فرياد كشيد. برخي از حاضران در حرم بر سر آن مرد خادم ريختند و او را زير مشت و لگد گرفتند تا مجبور شد پا به فرا بگذارد.( 3)
اقدام با شكوه زنان مسلمان عراقي
براي حفظ تاريخ در اينجا به اقدامي برجسته و باعظمت از زن مسلمان عراقي اشاره مي كنم. وقتي خبر بازداشت سيد شهيد منتشر شد، ده ها تن از پيروان زهرا (سلام الله عليها)، با ناديده گرفتن محاصره خانه توسط نيروهاي امنيتي كه هر فردي را كه نزديك خانه مي آمد، بازداشت مي كردند؛ به سوي خانه سيد روانه شدند. يكي از آنها (اسمش را نمي دانم) كه از خاندان آل فرج الله، خانداني اهل علم و شرافت كه شهداي بسياري از جمله حجت الاسلام شيخ عبدالرحيم فرج الله از دوستان نزديك سيد شهيد را تقديم كرده است، بود، شروع به جر و بحث با نيروهاي امنيتي كرد تا با سرگرم كردن آنها، ديگر زنان به خانه سيد وارد شوند. اين زن قهرمان توانست با زمينه سازي و تدبير خود، بسياري از آن زنان را به داخل خانه و ديدار با بنت الهدي هدايت كند. اين را هم بگويم كه رژيم جنايتكار بعث بسياري از زنان مؤمنه را، اعم از كساني كه در تظاهرات اعتراض آميز حرم علوي شركت كرده و يا به خانه شهيد صدر آمده بودند، بازداشت و عده اي را شهيد كرد و از تعدادي از آنان هيچ اثري وجود ندارد.
برخي ممكن است ميزان اهميت و عمق خطرات ديدار از خانه سيد شهيد در آن شرايط خفقان آور را درك نكنند و كسي كه در كشوري آزاد زندگي مي كند، اين اقدام را كاري ساده و يپش پاافتاده قلمداد كند، اما از نظر قوانين صدام تكريتي و سازمان هاي سركوبگر او، اين كار، جنايتي بزرگ و اقدامي منتهي به اعدام و يا زندان ابد محسوب مي شد؛ همچنان كه براي عده اي از آنان چنين شد.
پس از خروش زينبي بنت الهدي، تظاهراتي از حرم امام علي(عليه السلام) با حضور مردان و زنان عراقي به راه افتاد و در پي تظاهرات، رژيم مجبور شد سيد شهيد را آزاد كند.(4). ساعاتي بعد سيد شهيد از اداره امنيت با خانواده اش تماس گرفت و به آنان اطلاع داد كه بعد از چند ساعت به نجف مي رسد، تقريباً يك ساعت بعد از اين تماس كه نشان مي داد سيد شهيد در راه بغداد به نجف است، «ابواسماء» جنايتكار، رئيس شعبه پنجم سازمان امنيت با منزل تماس گرفت و درخواست گفت و گو با بنت الهدي را كرد. وي در اين مكالمه تلفني به بنت الهدي گفت، «اين چه هياهو و تظاهراتي است كه عليه ما به پا كرده اي؟» بنت الهدي گفت، «آيا مي داني نيروهاي امنيتي شما چه كردند و آيا تو نمي داني كه سيد دستگير شده؟ مردم نسبت به كارها و رفتارهاي شما دست به اعتراض زده اند.» ابواسماء گفت، «اتفاقي نيفتاده كه اين كارها بشود. كل ماجرا اين بوده كه رهبري خواستار ملاقات با سيد بود. همين! هيچ دستوري براي بازداشت ايشان در كار نبوده است.» بنت الهدي گفت، «آيا آمدن رئيس اداره امنيت نجف در ساعت شش صبح، آن هم با اين همه نيرو و محاصره خانه از سر شب تا دم صبح، فقط به خاطر انجام ملاقات بوده است؟» بنت الهدي پس از اين تماس تلفني به من گفت، «اين جنايتكار، با حالت تشويش و دستپاچگي صحبت مي كرد. به نظر من علت آزاد كردن سيد، برپايي اعتراضات گسترده در نجف و شهرهاي ديگر عراق بود كه باعث هراس رژيم و اجبار او به آزادي سيد شهيد شد. والا همين جنايتكار (ابواسماء) در همان روز كه سيد را به اداره امنيت برده بودند، يپش از آنكه از خبر تظاهرات اعتراض آميز باخبر شود، خطاب به سيد شهيد گفته بود، «به خاطر اينكه جلوي من ايستادي، زبانت را خواهم بريد.» اين سخن او نشان مي دهد كه رژيم تصميم داشت در همان بازداشت، سيد شهيد صدر را اعدام كند.
دوران حصر و بازداشت خانگي
حوادث، آن گونه كه در كتاب خود سال هاي رنج آورده ام، يكي پس از ديگري به وقوع مي پيوستند تا اينكه سيد شهيد و خانواده اش در حصر و بازداشت خانگي قرار گرفتند. به طوري كه مردم را از رفت و آمد به خانه ايشان منع و آب و برق و تلفن منزل را قطع كردند تا كسي از مشكلات و سختي هاي وارده بر اهل خانه باخبر نشود، اما هيچ كدام از اين فشارها و حوادث، نه تنها سيد را دچار دلهره و وحشت نكرد، بلكه بيش از هميشه بانشاط و پرجنب و جوش بود و به اين سختي ها وقعي نمي نهاد. روزي به من گفت، «من روزهاي زيادي را بدون برق و تلفن سپري كرده ام. ما با چراغ نفتي زندگي مي كرديم و درس مي خوانديم. آب هم كم بود و تنها به آب كوزه اكتفا مي كرديم. اين شرايط فعلي، بسيار ساده است و نبايد به آن اهميت بدهيم.»
در خانه سه مخزن بزرگ آب وجود داشت كه اگر آن را فقط براي مصارف شرب استفاده مي كرديم، براي مدت طولاني برايمان كافي بود؛ اما چه كسي مي دانست حصر تا كي ادامه دارد؟ مأموران، ورود مواد غذايي را هم ممنوع كردند و نگذاشتند حاج عباس، خدمتگزار سيد، غذا و مواد خوراكي از بيرون تهيه كند و به خانه بياورد. محاصره خانه آن قدر ادامه يافت كه همه چيز تمام شد. اين مسئله نگراني بنت الهدي را برانگيخت، اما اصلاً به روي خود نياورد. فقط به من اظهار داشت، «به نظرت تا كي اين وضع به اين صورت ادامه خواهد يافت؟» گفتم، «جنايتكاران تلاش دارند با كشتن همه، به هر وسيله كه شده انتقام خود را بگيرند؛ اما خدا بالاتر از همه آنهاست.» او مدتي به فكري عميق فرو رفت و سپس گفت، «چقدر آرزو دارم پيش از شما بميرم و شاهد آن نباشم كه برادرزاده هايم يكي پس از ديگري بميرند. من نتوانم كاري برايشان انجام دهم، آخر من پرستار آنان هستم.» آنچه مرا شديداً متأثر و اندوهگين كرد، اين بود كه آن مرحومه به زيرزمين خانه كه مقبره خاندان آل مامقاني در آنجا قرار داشت، رفت تا اگر هر يك از اعضاي خانه در اثر گرسنگي تلف شدند، جايي خالي براي دفن آنها پيش بيني كرده باشد. آن مرحومه نگران بود و نمي دانست با اين مشكل چه بكند و هيچ راه حلي هم براي آن نمي يافت. به راستي آن روزها از سخت ترين و جانفرساترين روزهاي زندگي ما بودند.
نقش رواني بنت الهدي
شايد متقاعد كردن بزرگ ترها براي تحمل سختي هاي حصر كار دشواري نباشد، اما در مورد كودكان كه سرد و گرم روزگار را نچشيده اند، كاري مشكل است. شهيده بايد چه روشي را در پيش مي گرفت تا بچه ها را از نظر روحي و رواني كنترل و مراقبت كند. آن هم در خانه اي كه در محاصره نيروهاي امنيتي بوده و تجهيزات جاسوسي در آن كار گذاشته بودند. مضافاً بر اينكه كودكان سيد مي دانستند در موقعيت خطرناكي قرار دارند و در چنگ دشمنانشان اسيرند و داستان ها و ماجراهايي درباره قساوت و وحشيگري هاي آنان و چگونگي شكنجه مؤمنين درزندان ها و بازداشتگاه ها شنيده بودند. هيچ يك از آنان از وضعيتي كه برايشان پيش آمده بود، شكايت نمي كردند، با اين همه، احساس رواني چيزي است كه علائم و نشانه هاي آن از چهره و نگاه افراد به خوبي مشهود است و بزرگ ترها آن را حس مي كنند. واقعاً در چنين وضعيتي چه مي شد كرد؟ همين شرايط بود كه سيد شهيد را بر آن داشت تا آرزو كند كه اي كاش رژيم، فقط او را در زندان يا بازداشتگاه يا خانه، زنداني مي كرد و به خانواده اش كاري نداشت.
آنچه بر اندوه و نگراني بنت الهدي مي افزود، احساس مسئوليتي بود كه سيد شهيد در قبال اين كودكان احساس مي كرد، كودكان معصومي كه هيچ نقشي در اين ماجرا نداشتند و گناهي نكرده بودند تا اين همه مجازات را تحمل كنند.اين موضوع بخشي از ذهن و فكر سيد را به عنوان پدر خانواده مشغول كرده بود. در اين گيرودار رواني، شهيده بنت الهدي نقش خود را بسيار خوب ايفا كرد. او كه از هوش و درايت و ايمان بسياري برخوردار بود، عطر صفا و محبت را در جمع كودكان مي پراكند و غم را از چهره شان مي زدود و در دل هايشان آرامش مي نشاند؛ طوري كه احساس مي كردند زندگي آرامي دارند. او داستان هايي را از زندگي انبياء و ائمه (ع) تعريف مي كرد و در آنها، بخش هايي را انتخاب و نقل مي كرد كه مناسب اين وضع بود و هدف او را برآورده مي كرد. او از سختي هاي دوران كودكي خود و فقر و زندگي دشوارش براي بچه ها سخن مي گفت و داستان هايش را با شوخي و لطيفه مي آميخت، به طوري كه فضاي خانه را سرشار از خنده و شادي مي كرد. در اين داستان سرايي ها يك بار از او شنيدم كه مي گفت، «ما زماني (منظورش نخستين روزهاي مهاجرت ما به نجف بود) يخچال نداشيتم و گرما در نجف بيداد مي كرد. تنها كوزه هاي آب بود كه به داد ما مي رسيد. اين كوزه ها را شب ها پر از آب مي كرديم و روي ديوار مي گذاشتيم تا در طول شب خنك شود و در طول روز از آب آنها استفاده كنيم، اما گربه اي بود كه از ما بدش مي آمد و خيلي وقت ها از كنار كوزه ها عبور مي كرد و آنها را به زمين مي انداخت و مي شكست و آن روز، ما را بدون آب خنك مي گذاشت، به اين ترتيب ما در تابستان نجف مجبور بوديم هميشه آب گرم بخوريم.»
البته بنت الهدي اسلوب بياني و تصويرسازي مهيج و جذابي داشت و اتفاقات را طوري براي شنوندگان تجسم مي كرد كه آنان براي مدت كوتاهي هم كه شده در عالمي شاد و مهيج به سر مي بردند. او در عين حال طوري از آن كودكان با پدرشان حرف مي زد كه گوئي هيچ شكوه و نگراني از محروميت و حصر ندارند. در آن موقعيت استثنايي و سخت، براي سيد شهيد هيچ چيزي مهم تر از اين نبود كه مطمئن شود اعضاي خانه، از اين بازداشت و محاصره، احساس تنگنا و سختي شديد نمي كنند. او به هر وسيله اي مي كوشيد تا چنين احساس و فضايي را در خانه ايجاد كند كه معلوم نيست اين وضع تا كي ادامه دارد و شايد سه سال طول بكشد. در عين حال، سيد مصمم بود هيچ يك راه حل ها و پيشنهادات رژيم را كه موجب رفع حصر به قيمت سنگين مي شد، نپذيرد.
در خانه هيچ نوع وسيله تفريح و بازي كه وقت بچه را پر كند، وجود نداشت ولذا بنت الهدي سعي مي كرد وقتشان را، به خصوص در اوقات بحراني، پر كند و سرگرمشان سازد؛ از اين رو دائماً در جنب و جوش بود. او عملاً در اين كار موفق بود. چون مي توانست با هوش و درايت خود، به طور نسبي فضايي آرام و راحت را براي كودكان به وجود آورد و بدين طريق تا حدي از بار اندوه و نگراني سيد شهيد بكاهد. البته تلاش هاي بنت الهدي بيش از اينهاست و او در اين زمينه، كارها و اقدامات شايسته و قابل ذكري را انجام داد، ليكن وضعيت روحي و رواني ما چنان بود كه قدرت حافظه را براي به خاطر سپردن آنها تحت الشعاع قرار داده بود و لذا بيشتر آنها فراموش شده و تنها صحنه ها و تصاوير پراكنده و مخدوشي در ذهن باقي مانده اند.
نقش هدايتي بنت الهدي
بنت الهدي در آن شرايط وخيم و بحراني حصر در خانه، نقش بسيار مهم ديگري را هم ايفا مي كرد و آن مراقبت از محيط پيرامون خانه بود. در ماه نخست حصر، ما از اتفاقات پيرامون خود بي اطلاع بوديم و از تدابير و اقدامات مخفيانه رژيم در مورد سيد شهيد و خانواده اش خبري نداشتيم و نمي دانستيم كه آيا براي نفوذ جنايتكاران به داخل خانه سيد شهيد و مثلاً براي كشتن ايشان به دور از چشم ها راهي ايجاد كرده؟ آيا خانه هاي مجاور را مصادره يا تصرف كرده تا محاصره را تشديد كند و دست به جنايتي بزند و يا اقدامات جاسوسي و كنترل و غيره را انجام دهد؟ همه اينها براي ما نامعلوم بود. امكان كسب اطلاع درباره اين مسائل به صورت فعال براي من مقدور نبود، چون سيد شهيد، رفتن من به پشت بام را در روز روشن به مصلحت نمي دانست. جزئيات اين مسئله را در كتاب خود، سال هاي رنج، آورده ايم.
در اينجا نوبت به بنت الهدي مي رسيد كه چشم بيدار اعضاي خانه و مراقب تمام اتفاقات و رويدادها و حركت هاي يپرامون بود. ذكر اين نكته را براي حفظ در تاريخ ضروري مي دانم كه ما در آن دوران، هيچ اقدام و يا رفتار منفي و نامتعارفي را از سوي همسايگان بيت سيد شهيد مشاهده نكرديم، اما اين طبيعي بود كه در آن اوضاع و احوال، در مورد هر چيزي و هر كسي جانب احتياط را رعايت كنيم. چون آن وضعيت، طبيعتاً چنين رفتاري را ايجاب مي كرد. شهيده بنت الهدي به پشت بام مي رفت و چنين وانمود مي كرد كه دارد لباس هاي شسته شده را روي طناب پهن مي كند و به اين بهانه، نگاهي سريع به محلي كه از آنجا كسب اطلاع مي كرد، مي انداخت. اينكار معمولاً شب ها و گاهي روزها انجام مي شد. اين عمل مدتي ادامه يافت تا اينكه يقين كرديم خطري در پيرامون خانه شهيد وجود ندارد.
ما از طريق شكستگي كوچك پنجره اي مشرف به بيرون، بخشي از كوچه را تحت نظر داشتيم و از تعداد نيروهاي امنيتي و نوع رفتارهاي آنان مطلع مي شديم و حتي به مكالمات بي سيم و گفت و گوهاي آنان گوش مي داديم. بخش ديگر كوچه كه در آنجا هم نيروها جمع بودند. در ديدرس ما نبود. ولي صداهايشان را مي شنيديم. بنت الهدي به بهانه گذاشتن سطل زباله در بيرون خانه نگاهي به بيرون مي انداخت و پس از برانداز كردن كوچه، وارد خانه مي شد و مشاهدات خود را براي ما نقل مي كرد. او زمان خاصي را براي اين كار تعيين نكرده بود و برخي از اوقات كه تحركي غير عادي را در كوچه احساس مي كرديم، او به همين بهانه از در خارج مي شد و زباله را مي گذاشت و از وضعيت كوچه باخبر مي شد.
زيركي در پاسخ دادن به تلفن ها
او همچنين به تلفن هايي كه مي شد با درايت و زيركي پاسخ مي داد. برخي ممكن است متوجه اهميت اين مسئله و خطرات آن نباشند، اما اگر بدانيم كه بيشتر مكالمات تلفني، با هدف يافتن سند و مدركي عليه سيد شهيد، توسط اداره امنيت نجف كنترل مي شدند، در آن صورت اهميت موضوع روشن مي شود. اغلب اتفاق مي افتد كه سئوالي با اين مضمون، اما با عبارات و الفاظ متفاوت و توسط مردان و زنان ناشناس به صورت تلفني مطرح مي شد كه، «آيا سيد اجازه سرنگون كردن رژيم و يا انجام تظاهرات عليه آن را مي دهد يا نه؟» همچنين برخي از مردان و زناني را مي شناختيم، از سر خيرخواهي و با انگيزه هاي عاطفي، زنگ مي زدند و از حال و روز سيد شهيد مي پرسيدند و اينكه چه چيزي لازم دارد. عده اي هم زنگ مي زدند و خود را معرفي مي كردند و نمي دانستند كه همه چيز ضبط مي شود و تلفن تحت كنترل است. در اين ميان شهيد بنت الهدي در قبال اين اتفاقات با درايت كامل عمل مي كرد و براي حفظ جان سئوال كنندگان و تلفن زنندگان، كاري مي كرد كه موجب گمراهي و انحراف دستگاه هاي امنيتي و جاسوسي مي شد.
در ملاقات هايي كه ميان سيد شهيد و برخي از فرستادگان رژيم صورت مي گرفت، آن مرحومه به طور مخفيانه، به صحبت هاي آنان گوش مي داد و به كوچك ترين جزئيات توجه و صحبت هاي يك جلسه آنها را با جلسه قبل مقايسه مي كرد و از ميان آنها، تغييرات منفي يا مثبت در مواضع رژيم را استنتاج و استبباط مي كرد و البته پيش بيني ها و نتيجه گيرهاي او غالباً درست از كار در مي آمدند.
به نظر من هدف واقعي او، فقط گوش دادن به اين صحبت ها نبود، بلكه تلاش مي كرد به هر شكل ممكن از سيد، حفاظت و حمايت كند؛ زيرا احتمال مي داد آمدن رئيس اداره امنيت و يا كس ديگري به نزد سيد، به منظور ترور اوست و اين احتمال، قوي هم بود، زيرا حاكمان جنايتكار به هيچ اصلي معتقد نبودند ولذا او همواره از آمدن آنها احساس نگراني مي كرد. در حالي كه به هنگام آمدن برخي از ميانجيگران از قبيل سيد علي بدرالدين، نه احساس نگراني مي كرد و نه به صحبت هاي آنها گوش مي داد و همين برخورد نشان مي دهد كه برداشت هاي او تا چه حد دقيق بودند. وي غالباً نگراني ها و ناراحتي هاي خود را آشكارا بروز نمي داد.
ويژگي هاي هدايتگري
خانم وجيهه الصيدلي درباره بنت الهدي در روزنامه «المنبر» چاپ لندن نوشته است، «شهيده بنت الهدي با شايستگي و لياقت تمام توانست هدايت فعاليت هاي اسلامي زنان را به عهده گيرد و حتي مي توان گفت كه وقتي بنت الهدي در جايگاه اصلي خود قرار گرفت، اين رهبري و هدايتگري بود كه از وجود او شرافت و زينت يافت. همه مي دانيد كه رهبري، حاصل انتخاب و انتصاب نيست، بلكه نتيجه گزينش و انتخاب و بيعت است كه پس از تلاش و فعاليتي مداوم و خستگي ناپذير، به همراه شايستگي هاي ديگر همچون فرهنگ و آگاهي و حس تدبير و حسن رفتار متناسب با شرايط و واقعيت هاي موجود به دست مي آيد.»
اين ارزيابي، سخني برخاسته از احساسات و عواطف نيست؛ بلكه آنچه خانم وجيهه الصيدلي را بر آن داشته تا چنين اظهار نظري بكند، انگيزه هاي واقع گرايان و مبتني بر واقعيت هاست. من پيش از اطلاع از اين مقاله، خوف آن را داشتم كه اگر در اين موضوع(ويژگي هاي رهبري و هدايتگري بنت الهدي) مطلبي بنويسم، متهم به احساسات گرايي بيش از حد شوم، در حالي كه من مطالب زيادي مي دانم كه مؤيد ارزيابي خانم الصيدلي هستند.
آري! بنت الهدي در مسائل مربوط به زنان، پيشتاز و رهبر و از درايت و هوش و حكمت و قدرت عجيبي در ارزيابي و استنتاج امور و قاطعيت و قدرت و صلابت برخوردار بود. او در دوران حصر، بيش از حد شناخته شد و ژرفاي دروني خود را كه بسياري از مردان از آن بي بهره اند، به نمايش گذاشت. گاهي كه ايده ها و افكار و تحليل هاي متعددي درباره اوضاع جاري، چه در داخل عراق و چه خارج از آن در ذهنش شكل مي گرفت، آنها را در حضور سيد شهيد مطرح مي كرد. او دنبال فرصت هاي مناسب بود تا نظر و ديدگاهش را بيان كند و مثلاً مي گفت بايد فلان كار را بكنيم و يا از فلان اقدام خودداري كنيم. ديدگاه او كه تا افق هاي دور دست نظر داشت. همراه با ادله و استدلال بود. شهيد صدر با دقت و با توجه زياد به تحليل ها و ديدگاه هاي خواهرش گوش مي داد و چه بسيا در دل خود، آنها را تأييد مي كرد؛ اما آن مرحوم به مسائل و امور از زاويه ديگري مي نگريست. ممكن بود گاهي نتيجه گيري او با بنت الهدي، متفاوت و گاه يكسان باشد. سيد شهيد در ارزيابي وضعيت حال و آينده تلاش هاي اسلامي، بر ديدگاه ها و نظرات بنت الهدي تكيه و استناد مي كرد. به طور مثال زماني كه رژيم اجازه خروج از منزل را به خانواده داد (جزئيات اين اتفاق در كتاب «سال هاي رنج» ص 105 ذكر شده)، آن مرحومه، زياد از خانه خارج مي شد تا كسب خبر كند و حقيقت برايش روشن شود و پس از بازگشت، آنچه را كه ديده بود، با دقت و امانت نقل مي كرد. وقتي بنت الهدي از خانه خارج مي شد، يكي از مأموران امنيتي او را تعقيب مي كرد تا وارد حرم حضرت علي (عليه السلام) مي شد. مأمور در بيرون حرم، منتظر خروج او مي ماند، غافل از اينكه او به اتفاق يكي از دوستان خاص خود به نام «ام فرقان» كه با خود پس از انجام مأموريت خود باز به حرم باز مي گشت و از همان در اول كه مأمور در آنجا منتظر ايستاده بود، خارج مي شد. من با اينكه مي دانستم خروج او از خانه به درخواست سيد شهيد صورت مي گيرد، اما احساس مي كردم كه خروج زياد او از منزل، ممكن است خطراتي را متوجه او سازد و لذا روزي در حضور سيد شهيد به او گفتم، «بهتر است خروجت را كمتر كني و مثلاً هفته اي يك بار يا بنا به اقتضاي نياز و ضرورت باشد.» او گفت، «من مي دانم كه خروج روزانه من از خانه ضروري نيست، ولي مي خواهم به همگان اعلام كنم كه من در حرم امام علي (ع) هستم تا هر كس كه علاقمند و پيگير اقدامات و تحركات سيد است بتواند خواهر يا همسرش را بفرستد تا من واسطه ميان آنها باشم و البته ممكن است مسائل مهم ديگري هم وجود داشته باشد كه براي اين تحركات مفيدند.»
او همچنين اخبار مربوط به حصر و رنج ها و مشكلات داخل خانه و فشارها و سختي هاي وارده بر كودكان و مسائل ديگر را به بيرون انتقال مي داد. او مجري برخي از خواسته ها و مأموريت هاي سيد شهيد هم بود، هر چند اجراي آنها خطرات زيادي براي او در پي داشت.
نحوه شهادت سيد شهيد
جنايت، وحشگيري، سنگدلي و ترور از ويژگي هاي رژيم عفلقي حاكم بر عراق بود. اين رژيم از به كار بردن هيچ ابزار سركوب و تروري براي حل مشكلات خود و يا مردم عراق يا كشورهاي مجاور فروگذار نمي كرد. در گذشته وقتي درباره شكنجه كودكي يك ساله در برابر ديدگان پدر و مادرش براي گرفتن اقرار، حتي اقرار دروغ، صحبت مي كرديم، با انكار و اتهام ديگران مواجه مي شديم كه، «شما داريد داستان هاي خيالي و دروغ مي بافيد تا حيثيت نظام حاكم را خدشه دار كنيد.» به ما گفته مي شد، «اگر آنچه را كه مي گوييد صحت داشت، سازمان حقوق بشر با آن مقابله و اين حقايق را افشا مي كرد و مجازات هايي را در نظر مي گرفت.» وقتي مي گفتيم رژيم عراق دست به هتگ حرمت مي زند و زنان را در زندان ها و بازداشتگاه ها شكنجه مي كند؛ به ما گفته مي شد، «اين ادعا، معقول و پذيرفتني نيست. بايد دليل بياوريد. » و ما هزار بار از برخي از جنايات يا وسايل شكنجه و نحوه اجراي آنها نام مي برديم و آنها را بازگو مي كرديم، اما چون اين اعمال با عقل سازگار نبودند، كسي سخنان را ما باور نمي كرد. آخر برايشان باور كردني نبود. كه حاكمي در يك كشور صاحب تمدن ها، آن هم در قرن بيستم، براي تحكيم سيطره خود بر ملت، از روش سركوب استفاده كند؛ اما اسناد و مدارك يكي پس ديگري رو مي شدند و حقايق را آشكار مي كردند: بمباران حلبچه با گازهاي شيميايي (حلبچه اي كه جزو شهرهاي عراق است نه اسرائيل) و كشته شدن صدها نفر زن و كودك و پير كه تصاوير آنها موجود است؛ موشك باران شهرهاي ياران و كشتن غير نظاميان كه عكس هاي آنها در دسترس هستند؛ محاكمه هم حزبي ها يا افسران و فرماندهان در سازمان نظامي كه فيلم هاي آن توسط خود رژيم گرفته شده است و بالاخره ماجراي كويت، به عنوان آخرين قرباني جنايات صدام كه همگي درستي ادعاهاي ما را ثابت مي كردند. كشتارها و شكنجه هايي كه در حق ملت عراق صورت گرفتند و زير پا گذاشتن ارزش ها و اصول اخلاقي و حتي ساده ترين اصول انساني در عراق، از امور غيرقابل باور و تصديق هستند، مگر آنكه اسناد غيرقابل انكاري در اين زمينه وجود داشته باشند؛ اما بخش عظيمي از تراژدي عراق همچنان غيرمستند و فاقد اسناد و مدارك است، تراژدي اي كه نظيري براي آن در تاريخ وجود ندارد. طرح اين ادعا به خاطر آن نيست كه رژيم صدام را قبول نداريم؛ بلكه به اين دليل است كه ما در بطن اين تراژدي بوديم و انواع و اقسام جنايت را تجربه و همه آنها را پيش از آنكه به ديگران برسد، لمس كرديم؛ اما جهان، سازمان هاي بين المللي و نهادهاي بشردوستانه و سازمان حقوق بشر، همه و همه در برابر جنايات رژيم عفلقي و از جمله جنايت اعدام سيد محمد باقر صدر و خواهر مظلومش بنت الهدي(رض) مهر سكوت بر لب زدند، همان جنايت فجيع و زشتي كه لكه ننگش بر تارك سازمان ها و نهادهاي ريا و تزويري كه خود را سازمان هاي حقوق بشر مي نامند، خواهد ماند. صدام جنايتكار با دست خود اقدام به كشتن سيد شهيد و خواهرش بنت الهدي كرد. او بود كه پس از مشاركت در شكنجه آنها، به سويشان شليك كرد. ماجراي شهادت آن دو بزرگوار از طريق سه منبع برايم نقل شده است كه هر سه، نحوه شكنجه و اعدام را يك جور بيان كرده اند. يكي از افراد نيروهاي امنيتي كه در اتاق اعدام حاضر بوده است، داستان اين اعدام را اين گونه نقل مي كند:
«سيد صدر را در حالي كه او را در بند و زنجير كرده بودند، به اداره كل امنيت آوردند. آنگاه صدام جنايتكار تكريتي به اتاق آمد و با لهجه محلي گفت، «ولك محمد باقر، يريد يتسوي حكومه) [آهاي محمد باقر! مي خواهي حكومت درست كني؟] آنگاه با يك شلاق پلاستيكي سفت شروع به زدن به سر و صورت او كرد. سيد صدر خطاب به او گفت، «من حكومت را به تو واگذار كرده ام.»
آنگاه در مورد اين موضوع و رابطه او با انقلاب اسلامي ايران مشاجره اي ميان آن دو در گرفت. صدام به شدت خشمگين شد و به مزدورانش دستور داد تا شهيد صدر را به سختي شكنجه دهند؛ آنگاه دستور داد بنت الهدي را بياورند. ظاهراً او در اتاق ديگري شكنجه شده بود. او را در حالي كه بي هوش بود، كشان كشان آوردند. وقتي سيد صدر او را به اين حال ديد، خشمگين و از حال و روز او دچار رقت و تأثر شد و رو به صدام كرد و گفت، «اگر مردي، بندها را از دست و پايم باز كن.» صدام جاني شلاق را گرفت و شروع به زدن بنت الهدي كرد، اما او چيزي را احساس نمي كرد. آنگاه دستور داد سينه هايش را ببرند كه اين كار خشم و غضب سيد صدر را برانگيخت و به صدام گفت، «اگر مردي با من رو در رو شو خواهرم را رها كن. اما تو با اينكه در ميان مأموران و محافظانت هستي، مي ترسي!» صدام از اين سخن برآشفت و سلاح كمري اش را درآورد و به سوي او و سپس بنت الهدي شليك كرد و ديوانه وار و در حالي كه فحش مي داد و بد و بيراه مي گفت، از اتاق بيرون رفت.» اين است عملكرد طاغوت ها و روش ها و ابزار آنان و اين است جنايات آنها، اما آنها بايد بدانند كه پروردگار در كمين آنها و دار و دسته شان است (ان ربك لبالمرصاد) و ما امروز شاهديم كه سرانجام ستمگران به كجا انجاميد كه، «سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون» به زودي ستمكاران خواهند دانست كه بازگشتشان به كجاست؟
دفن پيكر بنت الهدي
همان طور كه در كتاب «سال هاي رنج» بيان كرده ام، در شامگاه روز چهارشنبه، نهم آوريل سال 1980 م، [بيستم فروردين 1359 هـ.ش، سوم جمادي الاول 1400هـ. ق]، در حدود ساعت نه يا ده شب، رژيم بعث، برق شهر نجف را به طور كامل قطع كرد. در سياهي شب، گروهي از مأموران امنيتي از ديوار منزل حجت الاسلام سيد محمد صادق صدر(ره) [پسر عموي شهيد صدر] بالا رفتند و وارد خانه وي شدند و از او خواستند كه همراه آنان به ساختمان استانداري نجف بيايد. در آنجا جنازه سيد صدر و خواهر علويه اش بنت الهدي را به او تحويل و هشدار دادند كه نبايد خبر شهادت بنت الهدي را در جايي نقل كند. آنگاه جناره آن دو در قبرستان وادي السلام در نجف اشرف، در محلي كه اجمالاً آنجا را مي شناختم، دفن شد.
آري شهيده عزيز ما، در حالي به سوي پروردگارش بازگشت كه هم او از خداوند راضي بود، هم خداوند از او خشنود. او رفت تا از مرارت هاي سخت دوره نه ماهه حصر و از شكنجه ها و تازيانه هاي جنايتكاران و پاره پاره شدن بدن مباركش كه آن را وقف رسالت جدش كرده بود و از وادادگي واماندگان، سكوت سكوت پيشگان، سرزنش سرزنش كنندگان و تماشاگري تماشاچيان، نزد مادرش زهرا(سلام الله عليها) شكوه كند. بنت الهدي رفت، اما خون او همچنان به عنوان امانتي در ترازوي اعمال امت ها در نزد خدا و در نزد تاريخ بر دوش همگان سنگيني مي كند. سلام بر بنت الهدي در روزي كه زاده شد و در روزي كه شهيد شد و در روزي كه زنده مي گردد. والحمدالله رب العالمين.
نويسنده:حجت الاسلام شيخ محمد رضا النعماني
ترجمه: مهرداد آزاد
پي نوشت ها:
1- براي اطلاعات بيشتر به كتاب ديگر مؤلف «سال هاي رنج»، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ص 183 رجوع كنيد.
2- همان منبع، ص 195 به بعد.
3- اين ماجرا را خود آن شهيده در دوره حصر و بازداشت خانگي برايم نقل كرد و من از او خواستم اين رويدادها و ماجراي قبل از آن را مكتوب كند، اما نمي دانم كه آن را نوشت يا خير.
4ـ براي اطلاعات بيشتر نگاه كنيد به كتاب «سال هاي رنج» ص 200 به بعد.
منبع:ماهنامه شاهد ياران، شماره 27
دیدگاه ها