فعاليت هاي زنان در ستادهاي پشتيباني

چ 1391/10/13 - 09:51
عکس کتاب

فعاليت هاي زنان در ستادهاي پشتيباني

ستادهاي پشتيباني که به صورت خودجوش در بين زنان شکل گرفت داراي فعاليت هاي مختلفي در زمينه هاي متفاوت بود که به هر يک از آنها پرداخته خواهد شد.

1 : جمع آوري کمک هاي نقدي و جنسي

همزمان با آغاز جنگ و احساس نياز جبهه ها، مردم ايران اسلامي اقدام به جمع آوري کمک هاي نقدي و جنسي براي ارسال به جبهه ها نمودند. بخش اعظم کارهاي اجرايي اين جمع آوري کمک ها بر دوش زنان قرار گرفت.

زنان فعال در ستادها، در مساجد، حسينيه ها و يا حتي خانه هاي خود اقدام به جمع آوري کمک ها نمودند.

کم نيستند زناني که حتي در راه جبهه هاي دفاع از کشور، تمام مال و اموال خود را در طبق اخلاص نهاده و به اين ستادها تقديم کردند. زنان که به خوبي ميزان نياز جبهه ها را دريافته بودند، با نثار تمام سرمايه مادي خود، نقش خود را در دفاع از دين و کشور به خوبي اجرا کردند.

شايد بهترين راه براي اثبات اين مدعا ذکر خاطراتي از اين دست باشد.

شمس نوراني مادر شهيد سيدعلي اصغرکياء از رزمندگان دفاع مقدس است. وي طي نامه اي پر از احساس و درد به محضر امام خميني (قدس سره الشريف) تمام اموال خود را براي جبهه هاي جنگ مي بخشد. در اين نامه مي خوانيم: "اينجانبه هديه اي ناقابل را که ذخيره نموده و ده ها فکر و خيال براي مصرف آن جهت رفاه خود و فرزندانم داشتم به منظور رفع نياز جبهه هاي جنگ تقديم مي نمايم و همچنين نذر نموده ام که حقوق شش ماه خود را تقديم نمايم. لذا اکنون هديه اي مذکور (يک قطعه دستبند طلا) را به همراه مبلغ سي هزار ريال (حقوق يک ماه) تقديم و بقيه را نيز تحويل خواهم داد. انشاءالله" امام خميني (قدس سره الشريف) نيز جواب اين نامه پر از احساس اين مادر شهيد را اينگونه مرقوم فرمودند: "نامه پر احساس شما را خواندم. از شما و افرادي مانند شما نمي دانم چگونه بايد قدرداني کرد. من که در مقابل اين همه محبت و صفا غير از تشکر و دعا، کاري نمي توانم انجام دهم. دستبندت را برايت مي فرستم تا از جانب من هديه اي باشد براي تو و معادل آن را با نذر حقوق شش ماهه ات را من خود به جبهه مي فرستم. از قول من به فرزندان عزيزت اين عزيزان ملت شريف ايران سلام گرمم را برسان. خدا يار و نگهدارت باد"

اين کمک ها و ايثار مختص به قشر خاصي از نظر ديني، سني، عقيدتي و... نمي شد. در اخبار مربوط به سال هاي جنگ مي خوانيم: " يکي از خواهران مسيحي با مراجعه به دفتر حزب جمهوري اسلامي اروميه عيدي عيد پاک فرزندان خود را جهت واريز نمودن به حساب جنگ زدگان از طريق حزب به مسؤول دفتر پرداخت نمود. ايشان ضمن انزجار از صدام و صداميان اعلام کرد آنها که در جبهه ها مي جنگند فرزندان ما هستند و در سايه آنها ما اينجا راحت زندگي مي کنيم."

در اين بين رزمندگان که در خطوط مقدم جان فشاني مي کردند نيز در نامه هايي از خانواده خود مي خواستند تا به پشتيباني از جبهه و جنگ بپردازند. "عباس باقري" شاعر معاصر از رزمنده اي مي گويد که در نامه از همسرش مي خواهد براي کمک به جبهه ها انگشتري نامزدي اش را بفروشد:

مادر

سلام

با "ماه گل" بگو

انگشت هاي صبورت را

تنها نگين ياد خدا زيباست

انگشتري نامزدي مان را

بفروش و نذر جبهه کن

خرمن که جمع شد، باز برايت...

نامه

هنوز در راه بود

که "قاسم"

با دست هاي حنا بسته

از جبهه، سوي روستا برگشت

اما بي سر

بي چشم هاي تماشاگر

مثل شقايق پرپر

(عباس باقري، 1386)

براي نمونه، در اوراق بايگاني شده جبهه و جنگ، مجاهدات جاودانه همسر شهيدي را در قالب مکتوبي اين چنين مي بينيم: "من همسر يکي از شهداي به خون خفته انقلاب هستم. او علاوه بر جهاد جاني، جهاد با مال نيز کرد. اکنون من نيز کليه طلاهاي خود را که در عرض زندگي کوتاهم با اين شهيد جمع آوري کرده ام، تقديم رزمندگان جان بر کف سپاه جبهه مي نمايم. اميد است با اين قدم کوچک سهم اندکي در آزادسازي کربلاي حسين بن علي(ع) داشته باشيم." (عوامل معنوي و فرهنگي دفاع مقدس، محمد منصورنژاد و علي شيخيان، ج 5، ص 65)

آنچنان که در نبردهاي صدر اسلام به ثبت رسيده همت خواهران و بانوان جهادگر ريشه اي تاريخي و ديني دارد. در رابطه با اهداي کمک هاي مالي زنان مسلمان به سپاهيان اسلام در تاريخ نقل شده که:

"از سنان اسلميه نقل شده است، که گفت: هنگام بسيج نيروها به سوي تبوک، در خانه عايشه ديدم که در مقابل رسول خدا(ص) جامه اي گسترده بودند و در آن زيورآلات اهدايي زنان به رزمندگان اسلام ديده مي شد. زيورآلات اهدايي عبارت بودند از: النگوها، دستبندها، خلخال ها، گوشواره ها، انگشترها و ساير وسايلي که زنان به عنوان کمک به جبهه و رزمندگان اسلام هديه کرده بودند.(5)"

بر اساس همين پيشينه تاريخي است که همسر شهيدي با دختر کوچکش، که تنها يادگار همسر شهيدش است، در ستاد پشتيباني حضور مي يابد و گوشواره فرزندش و النگوهاي طلاي خود را بيرون آورده تقديم رزمندگان اسلام مي نمايد. (جهاد سازندگي خراسان در دفاع مقدس (ستاد پشتيباني جنگ)، عيسي سلماني لطف آبادي، سعيد زريني و محمد جلالي شم آبادي، ج 2، ص 78)

يکي از خواهران ساکن استان ايلام که در ستادهاي پشتيباني فعاليت داشته مي گويد: "ما با تشکيل پايگاه هايي که ايجاد کرده بوديم، به جمع آوري و انتقال کمک هاي مردمي مي پرداختيم. خانواده هاي ايلامي که خود دچار جنگ زدگي شده بودند، در حالي که شهرهاي مرزي ايلام مانند مهران، دهلران، موسيان و روستاها دست به مهاجرت زده بودند و خود نيازمند به امکانات و وسايل اوليه زندگي بودند، و نيز در بيشتر اوقات شهرهاي استان ايلام توسط هواپيماهاي عراقي بمباران مي شد و مردم در درون دره ها و دامنه هاي کوه هاي اطراف شهرها پناه گرفته بودند و در اين شرايط خودشان هم مستحق کمک گرفتن بودند، ولي به دليل آنکه اکثر خانواده ها يکي از اعضاي آنان در جبهه بود، لذا در حد توان خود کمک هاي زيادي به جبهه ها مي کردند. ما آن کمک ها را جمع مي کرديم و سپس تحويل مقامات پشتيباني جبهه و جنگ استان ايلام مي داديم." (حضور زنان استان ايلام در دفاع مقدس، صص 80-79)

2 : تهيه مايحتاج جبهه ها

از ديگر فعاليت هاي زنان در ستادهاي پشتيباني، تهيه مايحتاج جبهه ها از جمله البسه، خوراک، تنقلات و ... بود.

زنان فعال در ستادهاي پشتيباني با استفاده از توان خود، کارگاه هاي کوچکي را تجهيز نموده و يا در منازلشان به امر تهيه مايحتاج جنگ مي پرداختند.

اين زنان، بعضا با استفاده از درآمد فعاليت هاي خود، به امر تهيه وسايل مورد نياز جبهه مي پرداختند و با استفاده از اين روش گام هاي موثري در اداره جنگ بر مي داشتند.

خديجه نادي يکي از فعالان حوزه ستادهاي پشتيباني و مسئول شاخه جنوب تهران در اين مورد مي گويد: " رفتم براي امور رزمندگان مشغول شدم کمک بچه هاي منطقه. خوب من فکر مي کردم که اين کافي نيست که من صبح تا 4 بعدازظهر بروم به خانه رزمنده ها، يا اينکه چون وقت کم مي آورديم تا 9 شب هم يک وقت هايي مي رفتيم، خوب اين کافي نيست، من که براي جبهه کاري انجام نمي دهم. يعني هنوز خيلي کوچک بود اين. اصلا نمي ديديم.

تصميم گرفتم يک کاري کنم، يه پولي جور بشه، ما از طريق اين پول ها بتوانيم خريد کنيم و براي رزمنده ها چيزهايي را بفرستيم. مي رفتم با اتحاديه ها صحبت مي کردم. با کارخانه دارها صحبت مي کردم.

مثلا يکي از جاهايي که ما صحبت کرده بوديم کارخانه اي بود به نام جوراب چشمگير. از آنجا کارتني جوراب مي خريدم مي آوردم بين بچه هاي بسيج و همکارها و همسايه ها و مسجد مي فروختيم. پولها و سودهايش را جمع مي کرديم. ظروف استيل (چون آن زمان چون تحريم شده بوديم) شيک ترين ظرف هاي ما ظروف استيل بود.

ظروف استيل از کارخانه نگين مي گرفتم، يادشان بخير. خيلي بزرگوار بودند کمک مي کردند، حاج عباس صراف بودند. حاج احمد افشار بودند. اينها کارخانه هايشان هر موقعي که ما رفتيم چيزي که مي گرفتيم مي گفتند حالا ببريد بعدا پولش را مي آوريد مي دهيد.

مي آوردم اينها را مي فروختم پول هايش را جمع مي کردم. مي رفتم که خريد کنم خوب دلمان مي خواست بهترين لباس را بخريم. مثلا رزمنده لباس نايلوني نپوشد، لباس نخي بپوشد.

اين لباس نخي ها را در بازار آزاد به ما نمي فروختند. مي گفتند که اين براي رزمنده ها است. ما مي گفتيم خوب ما هم براي رزمنده ها مي خواهيم. گفتند ما از کجا بدانيم شما براي رزمنده ها مي خواهيد، شما بايد نامه بياوريد.

يک بنده خدايي به من آدرس داد گفت برو قصر فيروزه، (يک حاج آقايي بودند که متأسفانه من اسم ايشان از يادم رفته) برو آنجا نامه بگير.

اين آقايان دو نفر بازاري بودند. اينها يک جايي را زده بودند به نام کمک هاي مردمي. در بازار هم سرشناس بودند، نامه به من مي دادند و من با نامه اينها مي رفتم براي رزمنده ها با سود آن چيزهايي که خريده بوديم لباس زير نخي مي خريدم.

مي خواهم بگويم که پشتيباني جبهه و جنگ در بين خواهرها به اين صورت شکل گرفته بود. بدون اينکه برنامه ريزي بشه و بدون اينکه جايگاه خاصي براي آن در نظر گرفته شده باشد."

خانم هدايتي يکي ديگر از فعالان حوزه ستادهاي پشتيباني مي گويد: "زنان براي اينکه بتوانند براي جبهه ها و فعاليت هايشان کسب درآمدي داشته باشند، آش مي پختند و با فروش آنها در مدارس يا ساير امکان، سود حاصل از آن را براي تهيه وسايل اوليه مورد نياز ستادهاي پشتيباني هزينه مي کردند."

3 : تهيه غذا و آذوقه براي رزمندگان

زنان فعال در ستادهاي پشتيباني، نهايت تلاش و مساعي خود را براي توليد مواد غذايي و آذوقه براي رزمندگان به کار بستند. برخي از فعاليت هايي که اينان انجام مي دادند به شرح ذيل است.

کنسرو سازي

با توجه به اين که رزمندگان اسلام در شرايط حساس جنگ از غذاي گرم محروم بودند، ستاد پشتيباني جنگ به درخواست فرماندهان، در صدد تأمين غذاي گرم براي رزمندگان از طريق توليد کنسرو برآمد.

اين تهيه کنسرو در اکثر موارد بنا بر هماهنگي هاي به عمل آمده توسط مسئولين با مديران کارخانه هاي توليد کنسرو توسط زنان انجام مي شد. يعني اينکه پس از هماهنگي با کارخانه توسط مسئولين، زنان فعال در ستادهاي پشتيباني با حضور خود در اين کارخانه ها نسبت به تهيه کنسروهاي لازم اقدام مي کردند. در کتاب حاميان نور نوشته شده است: "به منظور تهيه کنسرو، با هماهنگي ستاد مرکزي و مسؤولين جهاد سازندگي مرکز استان با کارخانه هاي کنسرو نيشابور و مشهد قراردادي منعقد نمود، که 95 درصد خط توليدي اين کارخانه ها به همت و همکاري خواهران حزب اللهي انجام گيرد؛ به اين صورت که تعدادي از خواهران به صورت داوطلبانه انتخاب شده و پس از هماهنگي با بخش فني خط توليد و مديران کارخانه ها در مشهد و نيشابور، دوره هاي آموزشي کوتاه مدت براي آنها برگزار شود و سپس به صورت روزانه دو شيفت، هر شيفت به مدت 6 ساعت به توليد کنسرو گوشت و لوبيا و غيره بپردازند.

در هر شيفت کاري در کارخانه، تعداد 35 نفر از خواهران مشغول فعاليت شدند و به طور کامل 80 درصد نيروهاي شاغل در کارخانه ها به صورت رايگان براي ستاد فعاليت مي کردند.

کليه مواد اوليه مورد نياز از قبيل؛ گوشت، سبزي، لپه، عدس و ... از طريق تدارکات ستاد تأمين مي شد، که پس از مراحل تکميلي توليد (تأييد استاندارد با نظارت هيأت بهداشت و اداره استاندارد و چاپ و نصب اتيکت بر روي قوطي ها) به گروه بسته بندي تحويل داده مي شد و سپس در کارتن هاي مخصوص بسته بندي با نظارت يگان هاي مهندسي و رزمي و واحد تدارکات ستاد پشتيباني به صورت کارواني به منطقه جنگي ارسال مي گرديد.

خواهر جهادگري که در يکي از شرکت هاي فرآورده هاي غذايي (کارخانه کنسروسازي) جهت همکاري با ستاد پشتيباني به کار مشغول بود، همسري نابينا داشت، لذا تأمين بخشي از مخارج خانه به عهده اين خانم بود. ثمره ازدواجش يک پسر بود، که آن هنگام از طريق بسيج به جبهه اعزام شده بود.

روزي در حين کار در کارخانه خبر مجروحيت فرزندش را به اطلاعش رساندند. فرزندش از ناحيه چشم مجروح شده و در يکي از بيمارستان هاي تهران بستري شده بود.

با وجود اين خبر ناگوار، مادر اين بسيجي فرداي آن روز به کارخانه آمدند و همانجا نذر کردند که اگر رزمندگان ما در فتح خرمشهر پيروز شوند، آش نذري درست مي کنند.

بعد از مدتي عمليات انجام شد و به لطف خداوند و با جان فشاني رزمندگان فتح خرمشهر به پيروزي ختم شد. با وجود وضعيت بد مالي، ايشان نذر خود را ادا نمودند و در خرمشهر با کمک ستاد و بسيج آش نذري دادند." (کتاب حاميان نور)

يکي از زنان فعال در دوره دفاع مقدس در استان ايلام مي گويد: "در منطقه هانيوان کنوني [منطقه اي در استان ايلام] يک باب سيلوي بزرگ وجود داشت که مکاني بود براي حضور زنان ايلامي در فعاليت هاي پشت جبهه براي امدادرساني به رزمندگان ايران اسلامي. در اين سيلو زنان ايلامي دسته دسته و گروه گروه با وسايل نقليه و به خصوص ميني بوس به آنجا مي آمدند تا برنج براي پخت غذاي رزمندگان پاک کنند و اين کارها زماني شدت مي گرفت که رزمندگان ايلامي در قالب کاروان هاي دسته جمعي همچون سپاهيان محمد(ص) به جبهه ها اعزام مي شدند. ما در آنجا جمع مي شديم و به پاک کردن برنج، خرد کردن گوشت، شکستن قند و شستن پتوهاي رزمندگان مشغول شديم. همچنين زنان ايلامي انواع مرباها را براي رزمندگان درست مي کردند، زنان ايلامي آش و حليم براي رزمندگان و خانواده هاي آنان مي پختند و در بين آنان تقسيم مي کردند."

زنان ايراني در سال هاي جنگ الگوي ساده زيستي و قناعت بودند و تجمل پرستي و مدهاي رنگارنگ جايي در زندگي آنها نداشت. آنان ضمن محدود نگه داشتن سطح توقعات خود، همه مسئوليت هاي خانواده را بر عهده مي گرفتند و با نگاهي واقع بينانه مشکلات ناشي از جنگ، از جمله خاموشي هاي بي وقفه، کم آبي، کمبود مواد غذايي و گراني را تحمل مي کردند.

اين ساده زيستي زنان با شعر "عليرضا قزوه" اينگونه توصيف مي شود:

ديشب جلوي ميهمانم تخم مرغ آب پز گذاشتم

ديشب مادرم با چاي و کشمش سر کرد

او قلبش براي انقلاب مي تپد

اما وسعش نمي رسد يک نوار قلب بگيرد

و من مي دانم که نوار قلب هم

همه منحني هاي دردش را نشان نمي دهد

مرحوم "سلمان هراتي" نيز در شعري مي گويد:

مادرم مي گويد:

باکي نيست، اگر قند نيست

خرما و کشمش هست

اگر اين ها هم نيست

نخوردن هست، خدا هست

4 : شستشوي البسه رزمندگان در شهرها

از ديگر فعاليت هايي که ستادهاي پشتيباني انجام مي دادند و مسئوليت آن را پذيرفته بودند، شستشوي البسه رزمندگان بود.

در طول جنگ تحميلي، به خصوص در اوايل آن لباس هايي که توسط رزمندگان استفاده مي شد، توسط يگان ها و تيپ ها جمع آوري شده و جهت شستشو به شهرهاي بزرگ ارسال و پس از شستشو و ضدعفوني کردن، عودت داده مي شد.

آقاي اسدي مسئول ستادهاي پشتيباني تهران بزرگ مي گويد: "لباس هايي را که يگان هاي رزمي تحويل مي گرفتند به تهران انتقال مي دادند و در تهران شستشه مي شد، يکي از جاهايي که اين کار انجام مي شد باغي در خيابان شهيد عراقي بود، يا نقطه اي در شهر ري بود.

اين لباس ها اکثرا با دست شستشه مي شد و نيروي زيادي هم براي اين کار اعلام آمادگي مي کردند تا زماني که بحث شيميايي در جبهه پيش آمد. البته تا مدت ها به دليل عدم آشنايي با سلاح هاي شيميايي، لباس ها همچنان براي شستشو به تهران ارسال مي شد که خيلي از خانم هاي فعال در اين قسمت از پشتيباني شيميايي شدند و هنوز هم در اين مورد مظلوم واقع شده اند."

چنانچه آقاي اسدي نيز اشاره کردند؛ زنان بسياري با شستشوي پتوهايي که آغشته به مواد شيميايي که توسط رژيم بعث عراق استفاده شده بود؛ به عارضه شيميايي مبتلا مي شدند.

از ديگر صحنه هايي که زنان فعال در اين بخش به آن اشاره کرده اند، مواجه شدن با اندام قطع شده رزمندگان در لابه لاي پتوها و البسه مي باشد.

بانواني که در اين بخش از ستادهاي پشتيباني در حال فعاليت بودند، در خاطرات خود بيان مي کنند، زماني که پتو و يا البسه را براي شستشو باز مي کرديم، بعضي مواقع انگشت قطع شده، دست بريده و يا ساير اندام هاي رزمندگان را مي ديديم که در اين البسه به جاي مانده است. ما نيز آن اندام را غسل داده، به مسئولين تحويل مي داديم تا براي خاکسپاري آنها اقدام شود.

فهيمه مهري هرسيني از فعالان ستادهاي پشتيباني در هرسين کرمانشاه در خاطرات خود مي گويد: "مشغول شستن پتوهاي خونين رزمندگان بوديم، وقتي پتو را باز کردم يک دفعه يک عقرب از لاي پتو بيرون آمد. دوستانم به قدري ترسيدند که پا به فرار گذاشتند. به آنها گفتم پس رزمنده هاي ما چگونه در جبهه زير بارش توپ و خمپاره در ميان مار و عقرب ايستاده و براي دفاع از ما و کشور و دين ما اين خطرات را به جان و دل مي خرند! پس ما چطور از اين حشره که به عنوان سوغات از جبهه براي مان آمده هراس پيدا کرديم!!!"

مرضيه يوسفي از فعالان ستادهاي پشتيباني در بوشهر نيز مي گويد: "يک روز لباس و پتوهاي زيادي که مملو از گل و خاک و خون بودند از جبهه رسيد. از طرف بسيج به ما خواهران پيشنهاد شد هر که دوست دارد با ما همکاري کند بيايد تا پتوها و لباس ها را لب درياي صلح آباد برده و بشوييم. من، مادر، خواهر و زن برادرهايم و بعضي ديگر از همسايگان با وانت يکي از آقايان به محل شستشو رفتيم. بعد از پايان کار، يکي از خواهران برايمان چاوش زيبايي خواند و همه ما گريه مي کرديم و صلوات مي فرستاديم. اين خاطرات هيچ وقت از جلوي چشمانم محو نخواهدشد."

و از خاطرات آمنه حسيني اهل گيلانغرب اين است که : "در ايام جنگ روزي از روزها در استان کرمانشاه، شهرستان گيلانغرب يک گروه از خواهران امدادگر تهراني براي خدمت در پشت جبهه به شهر ما آمده بودند. منزل ما در کنار باغي بود و در آن جويي روان بود. اين خواهران بسيجي لباس هاي شهدا را مي آوردند و در آن جوي آب مي شستند. در حالي که به ما وره حمد و توحيد آموزش مي دادند. در اين هنگام که با هم بوديم ديديم که اين خواهران قبل از شستشوي لباس ها چيزي از روي لباس ها بر مي داشتند و خاک مي کردند. بعد از چندي پرسيدم که چه کار مي کنيد؟ گفتند اين گوشت هايي که بر روي لباس هاي شهدا هست زير خاک مي گذاريم."

نرجس نور عليشاهي در خاطراتش مي آورد: "در يکي از روزهاي سرد زمستاني زماني که ما مشغول کار داخل حسينيه بوديم و حبوبات و سبزيجات و برنج و... تميز مي کرديم خبر دادند که کاميوني به طرف حسينيه مي آيد. خواهر ويزواري که سرپرست خواهران بود همه را صدا زد و گفت که پتو و لباس هاي برادران را براي شستن آورده اند. اين صحنه هيچگاه از يادم نمي رود. خواهران به طرف حياط رفتند. داخل حياط حوض بزرگي بود. بعضي از خواهرها پتوها و لباس ها را مي شستند و ما آب مي کشيديم. آب حوض يخ زده بود. با تمام سرمايي که آنجا بود ولي هنگام شستن لباس ها و پتوها اندکي احساس سردي و کرختي نمي کرديم. لباس ها و پتوها همه از خون مجروحين و شهدا آغشته شده بود. همين طور که مشغول کار بوديم متوجه شديم که يکي از خواهران هنگام شستن حالش دگرگون شد. داخل يکي از پتوها لخته اي بزرگ خون بود. همه شروع به گريه کردند. خدايا جوانان ما چگونه خود را سپر کردند تا ما در آسايش باشيم." (نرجس نورعليشاهي، خاطرات ارسالي براي گروه تدوين نرم افزار زن و دفاع مقدس)

4 : شستشوي البسه رزمندگان در شهرها

از ديگر فعاليت هايي که ستادهاي پشتيباني انجام مي دادند و مسئوليت آن را پذيرفته بودند، شستشوي البسه رزمندگان بود.

در طول جنگ تحميلي، به خصوص در اوايل آن لباس هايي که توسط رزمندگان استفاده مي شد، توسط يگان ها و تيپ ها جمع آوري شده و جهت شستشو به شهرهاي بزرگ ارسال و پس از شستشو و ضدعفوني کردن، عودت داده مي شد.

آقاي اسدي مسئول ستادهاي پشتيباني تهران بزرگ مي گويد: "لباس هايي را که يگان هاي رزمي تحويل مي گرفتند به تهران انتقال مي دادند و در تهران شستشه مي شد، يکي از جاهايي که اين کار انجام مي شد باغي در خيابان شهيد عراقي بود، يا نقطه اي در شهر ري بود.

اين لباس ها اکثرا با دست شستشه مي شد و نيروي زيادي هم براي اين کار اعلام آمادگي مي کردند تا زماني که بحث شيميايي در جبهه پيش آمد. البته تا مدت ها به دليل عدم آشنايي با سلاح هاي شيميايي، لباس ها همچنان براي شستشو به تهران ارسال مي شد که خيلي از خانم هاي فعال در اين قسمت از پشتيباني شيميايي شدند و هنوز هم در اين مورد مظلوم واقع شده اند."

چنانچه آقاي اسدي نيز اشاره کردند؛ زنان بسياري با شستشوي پتوهايي که آغشته به مواد شيميايي که توسط رژيم بعث عراق استفاده شده بود؛ به عارضه شيميايي مبتلا مي شدند.

از ديگر صحنه هايي که زنان فعال در اين بخش به آن اشاره کرده اند، مواجه شدن با اندام قطع شده رزمندگان در لابه لاي پتوها و البسه مي باشد.

بانواني که در اين بخش از ستادهاي پشتيباني در حال فعاليت بودند، در خاطرات خود بيان مي کنند، زماني که پتو و يا البسه را براي شستشو باز مي کرديم، بعضي مواقع انگشت قطع شده، دست بريده و يا ساير اندام هاي رزمندگان را مي ديديم که در اين البسه به جاي مانده است. ما نيز آن اندام را غسل داده، به مسئولين تحويل مي داديم تا براي خاکسپاري آنها اقدام شود.

فهيمه مهري هرسيني از فعالان ستادهاي پشتيباني در هرسين کرمانشاه در خاطرات خود مي گويد: "مشغول شستن پتوهاي خونين رزمندگان بوديم، وقتي پتو را باز کردم يک دفعه يک عقرب از لاي پتو بيرون آمد. دوستانم به قدري ترسيدند که پا به فرار گذاشتند. به آنها گفتم پس رزمنده هاي ما چگونه در جبهه زير بارش توپ و خمپاره در ميان مار و عقرب ايستاده و براي دفاع از ما و کشور و دين ما اين خطرات را به جان و دل مي خرند! پس ما چطور از اين حشره که به عنوان سوغات از جبهه براي مان آمده هراس پيدا کرديم!!!"

مرضيه يوسفي از فعالان ستادهاي پشتيباني در بوشهر نيز مي گويد: "يک روز لباس و پتوهاي زيادي که مملو از گل و خاک و خون بودند از جبهه رسيد. از طرف بسيج به ما خواهران پيشنهاد شد هر که دوست دارد با ما همکاري کند بيايد تا پتوها و لباس ها را لب درياي صلح آباد برده و بشوييم. من، مادر، خواهر و زن برادرهايم و بعضي ديگر از همسايگان با وانت يکي از آقايان به محل شستشو رفتيم. بعد از پايان کار، يکي از خواهران برايمان چاوش زيبايي خواند و همه ما گريه مي کرديم و صلوات مي فرستاديم. اين خاطرات هيچ وقت از جلوي چشمانم محو نخواهدشد."

و از خاطرات آمنه حسيني اهل گيلانغرب اين است که : "در ايام جنگ روزي از روزها در استان کرمانشاه، شهرستان گيلانغرب يک گروه از خواهران امدادگر تهراني براي خدمت در پشت جبهه به شهر ما آمده بودند. منزل ما در کنار باغي بود و در آن جويي روان بود. اين خواهران بسيجي لباس هاي شهدا را مي آوردند و در آن جوي آب مي شستند. در حالي که به ما وره حمد و توحيد آموزش مي دادند. در اين هنگام که با هم بوديم ديديم که اين خواهران قبل از شستشوي لباس ها چيزي از روي لباس ها بر مي داشتند و خاک مي کردند. بعد از چندي پرسيدم که چه کار مي کنيد؟ گفتند اين گوشت هايي که بر روي لباس هاي شهدا هست زير خاک مي گذاريم."

نرجس نور عليشاهي در خاطراتش مي آورد: "در يکي از روزهاي سرد زمستاني زماني که ما مشغول کار داخل حسينيه بوديم و حبوبات و سبزيجات و برنج و... تميز مي کرديم خبر دادند که کاميوني به طرف حسينيه مي آيد. خواهر ويزواري که سرپرست خواهران بود همه را صدا زد و گفت که پتو و لباس هاي برادران را براي شستن آورده اند. اين صحنه هيچگاه از يادم نمي رود. خواهران به طرف حياط رفتند. داخل حياط حوض بزرگي بود. بعضي از خواهرها پتوها و لباس ها را مي شستند و ما آب مي کشيديم. آب حوض يخ زده بود. با تمام سرمايي که آنجا بود ولي هنگام شستن لباس ها و پتوها اندکي احساس سردي و کرختي نمي کرديم. لباس ها و پتوها همه از خون مجروحين و شهدا آغشته شده بود. همين طور که مشغول کار بوديم متوجه شديم که يکي از خواهران هنگام شستن حالش دگرگون شد. داخل يکي از پتوها لخته اي بزرگ خون بود. همه شروع به گريه کردند. خدايا جوانان ما چگونه خود را سپر کردند تا ما در آسايش باشيم." (نرجس نورعليشاهي، خاطرات ارسالي براي گروه تدوين نرم افزار زن و دفاع مقدس)

5 : اهداي خون؛ اهداي زندگي به رزمندگان

اگر در جبهه هاي نبرد از ايثار و فداکاري رزمندگان صدها داستان ناگفته وجود دارد، در پشت جبهه نيز بعدد خاصي از ايثار و از جان گذشتگي نهفته است که نمي توان همه آن ها را بازگو نمود.

از جمله اين ايثارگري ها، اهدا خون بود؛ بطوري که افراد از خون خود که مهم ترين سرمايه حيات و زندگي است، براحتي مي گذشتند و براي چندمين بار خون خود را به دلاوران صف شکن جبهه توحيد هديه مي نمودند.

خواهر فاطمه هادي پور که هشت بار خون خود را به رزمندگان عزيز هديه نموده پيرامون اين حرکت خداپسندانه خود مي گويد: "من فرزند پسر نداشتم که او را روانه جبهه بکنم براي اينکه بتوانم سهم کوچکي در کمک به جبهه و جنگ با رژيم طاغوتي عراق داشته باشم خون را هديه نمودم تا جان فرزندان رزمنده را با خون خود نجات دهم."

خواهر ديوانداري هم در اين رابطه مي گويد: "چون پسر بزرگم پانزده سال داشت و اجازه رفتن به جبهه به او نمي دادند و من علاقمند بودم که او به جبهه برود لذا چون خود و فرزندانم نمي توانستند بطور مستقيم در جبهه حضور يابم در پشت جبهه خون خود را هديه مي کرديم تا خدمتي به برادرانم کرده باشم."

دکتر ميلاني که در زمان عمليات کربلاي پنج مديرعامل سازمان انتقال خون ايران بود خاطره اي از اهداء خون خواهران در آن موقع نقل مي نمايد و مي گويد: "يک شب ساعت حدود سه بود براي سرکشي به سالن انتقال خون رفتم در آنجا ديدم

گروهي از خواهران براي اهداي خون از دولت آباد تهران به سازمان آمده اند با خودم فکر کردم واقعا جز انگيزه خدايي چه انگيزه اي مي تواند اين خواهران را از اين مسافت دور براي کمک به جبهه بکشاند که در اين ساعت شب در اينجا حضور يابند." (1)

يکي از زنان ساکن استان ايلام در خاطرات خود مي گويد: "هر گاه هواپيماهاي دشمن شهر ايلام را بمباران مي کردند و يا عملياتي در نوار مرزي ايلام صورت مي گرفت، با توجه به نياز خون براي اين مجروحان زنان زيادي به صورت داوطلب و با علاقه زياد در جهت رضاي خدا و کمک به مجروحين جنگي به پايگاه انتقال خون مراجعه مي کردند و خون خويش را اهدا مي کردند. هر گاه شهر ايلام بمباران مي شد، من در اولين فرصت به پايگاه انتقال خون مراجعه مي کردم و در حد توان به اهداي خون اقدام مي کردم. به ياد دارم چون در يک شرايط اضطراري که در ايلام پيش آمده بود و پايگاه انتقال خون و بيمارستان هاي ايلام به خون نياز شديدي داشتند، به فاصله دو روز به پايگاه انتقال خون مراجعه کردم و بدون آنکه به مسئولين در رابطه با خوني که دو روز پيش اهدا کرده بودم ، چيزي بگويم دوباره يک واحد ديگر از خون خويش را به مجروحان اهدا کردم." (حضور زنان استان ايلام در دفاع مقدس، صص 90-91)