عصمت

ش 1396/02/23 - 10:26
عصمت

بلد الصواریخ یا شهر موشک ها عنوانی بود که عراقیها در طول جنگ تحمیلی به شهر دزفول داده بودند. شهری که به صورت مستقیم بعثی ها وارد آن نشدند ولی 3 هزار مرتبه از سوی دشمن مورد بمباران قرار گرفت و تخریب های شدیدی را تجربه کرد.

در طول جنگ، بخش های گسترده ای از بافت تاریخی دزفول آسیب دید و بیش از دو هزار و 600 شهید تقدیم انقلاب شد. دزفول در طول جنگ حدود سه هزار نوبت بمباران شدو این شهرستان در طول جنگ تحمیلی 172 بار توسط انواع موشک های 3 متری و 9 متری اسکاد B ساخت شوروی، دو هزار و 500 نوبت توسط توپ و 3000 بار مورد حملات هواپیماهای دشمن قرار گرفت و در این حملات بیش از 199 هزار واحد مسکونی تخریب شد.

 

یکی از شهرهایی که در طول 8 سال دفاع مقدس مداوم مقاومت و ایستادگی کرد دزفول بود، با بیش از 2600 حمله هیچ گاه شهر را خالی نکردند و تا آخرین نفس جنگیدند، آری 414 شهید زن بیشترین آمار بانوان شهید کشورمان است که مربوط به دزفول می باشد.

« سیده رقیه آذرنگ » شاعر کتاب دفاع مقدس در گفت و گو با خبرنگار سایت " زنان شهید"، با اشاره به آغاز فعالیتش در حوزه کتاب دفاع مقدس اظهار  داشت: شعر از دفاع مقدس و اهل بیت (علیهم السلام) برایم لذت بخش است اما شیرین تر از آن نوشتن از شهدای زن است که نمی توان آنرا وصف کرد.

وی با اشاره به اولین کتابش در حوزه دفاع مقدس گفت:  کتاب «عصمت» زندگی نامه شهید «عصمت پورانوری» و علت نوشتن این کتاب را شرح و در ادامه به بیان آن پرداخت.

 بیشتر نوشته هایم شعر دفاع مقدس بود، اما مشوق هایی زیادی از جمله استاد محمدرضا سنگری داشتم تا کار نوشتن را در مورد دفاع مقدس آغاز کنم، هنوز به یقین نرسیده بودم که یک شب در ماه مبارک رمضان خوابی عجیب دیدم، مراسم روضه ای برای حضرت زهرا (سلام الله علیها) برپا بود من وارد مجلس شدم اما جایی برای نشستن نبود، خانمی آمد و 2  فانوس به من داد و گفت: خیلی وقتکه منتظرتیم! چرا از فرزندم خبر نمیاری!

با یا زهرا یا زهرایی که می گفتم از مجلس خارج شدم و ناگهان خودم را روی پل دزفول دیدم همینطور می رفتم تا به «شهید آباد» رسیدم، دیدم یکی از قبرهای خیلی روشنه، توجهم جلب شد و جلو رفتم! خاک های زیادی رویش را گرفته بود آنها را کنار زدم اسم شهید مصطفی احمدی روشن ظاهر شد، تعجب کردم که احمدی روشن دزفول چیکارمی کند! تصمیم گرفتم سنگ را بشویم ناگهان اسم شهید عصمت پورانوری پدیدار شد!

این شاعر دفاع مقدس و اهل بیت (علیهم السلام) در ادامه می گوید: از خواب بلند شدم حال عجیبی داشتم این چه خوابی بود! به بنیاد شهید و جاهای زیادی رفتم پیگیر شدم خانه شهید را پیدا کردم، خدا را شاکر بودم که من را با شهدای زن آشنا کرد.

با مادر شهید صحبت کردم اول باورش نمی شد که بعد از سی و چند سال کسی به دنبال اطلاعات دخترش باشد اما زمانی که خوابم را تعریف کردم و به آن توضیح دادم که من به جز این خواب، خوابهای زیادی از عصمت دیده ام حتی نوع رفتار و صحبت کردنش را به مادر گفتم تا باورش شد که واقعا با عشق آمده ام و دوست دارم اولین کتابی که در مورد دفاع مقدس بنویسم از یک بانوی شهید است.

نویسنده دفاع مقدس از سختی های کار که با آن روبرو می شد گفت: مادر ویژگی های اخلاقی دخترش را بیان کرده بود اما اطلاعات کافی نبود، دوست داشتم نحوه ارتباط با دوستان و بسیاری از خصوصیت های اخلاقی او ا از زبان دوستان و آشنایان بشنوم، او آدرس های دوستانش را داد، اما خیلی از آنها رفته بودند، خیلی ناراحت شدم از عصمت خواستم کمکم کند، چند روز گذشت به خوابم آمد و تمامی دوستانش را معرفی کرد من هم با پرس و جو آدرس های آنها را پیدا کردم.

تمامی دوستان تأکید به این موضوع داشتند  که عصمت یکی از بانوان فعال انقلابی بود که بعد از ازدواجش پا به پای همسرش که یکی از فرماندهان جنگ بود دست از تلاش و کمک به رزمندگان برنداشت، آرزویش شهادت بود، حتی در لحظه ای که برش چادر عروسیش را می زدند زیرلب دعای شهادت را زمزمه می کرد مادر پرسید: دخترم این چادر عروسیه باید دعای شادی کنی چرا حرف از شهادت می زنی! اما عصمت گفت:" مادر من لیاقت دارم با چادر شهید شوم"؟

شهدا زنده هستند ، من را با تمام وجودم لمس کردم: برای شروع این کتاب خود شهید مسیر را به من نشان داد، در راه کمکم کرد، به هر مشکلی که می رسیدم از خودش کمک می خواستم و او در تمامی مراحل من را تنها نگذاشت.

برادر شهید در میدان های جنگ خواب خواهر را می بیند و از او می خواهد که شهادت ایشان را نیز نصیبش کند عصمت هم گردنبدی به او هدیه می دهد بعد از گذشت چند وقت علیرضا هم درجه شهادت می رسد اما پیکر او جاویدالاثر است.

نویسنده دفاع مقدس نحوه شهادت شهید گفت: هنوز چند وقتی از عروسی عصمت نگذشته بود که خبر آوردند پیکر شهدا را آورده اند ، و قرار است مراسم تشیع در "بوستان" انجام گیرد ، عصمت و چند تن از اقوام و دوستان (مادرشوهر،جاری شهید و..) آماده رفتن شدند، برای رسیدن به مراسم باید از پل دزفول عبور می کرند چند نفر جلوی جمعیت و سریعتر راه می رفتند عصمت با سرعت بیشتر از مردم قدم هایش را بر می داشت دوستان دلیل را از او پرسیدند: او در جواب می گفت:" باید سریعتر بروم تا زود برسم چون دیر شده !"

ناگهان هواپیمای عراق بمبی را به طرف مرم انداختند و بسیاری از مردم شهید شدند.

وی از لحظه شهادت شهید عصمت پورانوری  می گوید: از دوستانی که در آن روز با شهید همراه بودند نقل شده است که یکی از ترکش  ها به پهلویش اصابت می کند و چادرش را محکم به دورش می پیچد و درحالی که   " الله اکبر" می گفت به شهادت می رسد.

سیده رقیه آذرنگ از چاپ کتاب می گوید: سال 95 کار نوشتن کتاب به اتمام رسید به دنبال انتشاراتی می گشتم که سختی هایی که برای تهیه این کتاب دیده بودم را از تنم بیرون کند ، خدا را شکر یک نسخه از کتاب را به سازمان حفظ نشر و ارزش های دفاع مقدس بردم و استقبال گرمی از من شد و توسط انتشارات سریر به چاپ رسید.

در پایان گفتنی است این کتاب به تعداد زیادی چاپ شده است تا در 4 خرداد ماه  سالروز مقاومت دزفول در بین جوانان توزیع شود.