ناهید دختری از آسمان

ی 1396/02/10 - 08:07
ناهید دختری از آسمان
11 ماه اسارت و شکنجه تنها یک شرط برای آزادیت داریم، آن هم باید جلوی مردم به [امام]خمینی توهین کنی!

به گزارش سایت " زنان شهید" خواهر زندگی شهید ناهید فاتحی کرجو را چنین روایت می کند.

چهارمین روز از تابستان ناهید در سنندج بدنیا آمد.پدرش از پرسنل ژاندارمری و اهل سنت،مادر شیعه و خانه دار بود.ناهید از کودکی بسیار مهربان و روحی لطیف و آرام داشت.

همیشه با پدر درد و دل می کرد و می گفت:"که اگر از چیزی ناراحت و دلتنگ باشم و برای امورات دنیایی گریه کنم،چشمانم سرخ می شود و سرم درد می گیرد،اما وقتی باخدا راز و نیاز می کنم و گریه می کنم،اصلا سرم درد نمی گیرد بلکه سبک تر و آرام تر هم می شوم".

به حضرت امام خمینی (ره) علاقه زیادی داشت و با احترام از ایشان نام می برد.قبل از انقلاب  با دوستانش برای شرکت در تظاهرات علیه رژیم طاغوتی شاه بیرون می رفت،و دوشادوش مردم علیه نظام ستم شاهی شعار می داد و در اکثر تظاهرات ها حضور داشت.در یکی از این تظاهرات ها که ماموران شاه مثل همیشه به مردم حمله کرده بودند می خواستند ناهید را هم دستگیر کنند،اما او با زیرکی توانسته بود از دست آن ها فرارکند.

بعد از پیروزی انقلاب فعالیت های او قطع نشد، بلکه با شروع درگیری های ضد انقلاب،با ارتش و سپاه همکاری خود را ادامه داد. ضد انقلابی ها دست از تعقیب او برنداشته بودند. نقشه ای از پیش طراحی کرده بودند و به دنبال فرصتی برای دستگیری ناهید!

ناهید در فعالیت های مذهبی،فرهنگی و...حضور داشت، از دیدن عکس های شهدا چشمانش پر از اشک می شد و خود را در مقابل شهدا مدیون می دانست. بسیار با استعداد بود و  می گفت:می خواهم در مورد همه چیز تا آن جا که از دستم بر می آید بدانم.

متواضع ، فروتن ، باوقار و متین رفتار می کرد.رفتار و اعمالش باعث شده بود که همه با دید احترام به او نگاه کنند.کسی نبود که از وی کدورتی داشته باشد.

به قرآن علاقه ی زیادی داشت و در ماه های مبارک رمضان قرآن ختم می کرد.در جلسه ی آخر ختم خیلی گریه می کرد و برای همه دعا می کرد و برای خود از خداوند متعال طلب غفران و بخشش می نمود.

ایشان به حجاب خیلی اهمیت می داد، بدون حجاب کامل در هیچ جمع حاضر نمی شد،عفت و پاکدامنی وی زبان زد خاص و عام بود.

رازدار و مورد اطمینان بود همه اعضای خانواده او را سنگ صبور خود می دانستند.

خواهر ایشان می گفت او بسیار دلسوز بود و با گذشت طوری که پدرم می گفت وقتی در یکی از مسافرت ها برایش یک عروسک خریده بودم،وقتی آن را به او دادم خیلی خوشحال شد،اما بعد چند روز آن را به دختر همسایه داد! وقتی علت را از او پرسیدیم؛گفت چون او هم به عروسک علاقه داشت و می خواست با آن بازی کند آن را به او دادم.

 اوایل زمستان 60 ناهید بیمار شده بود و به یکی از درمانگاه های واقع در مرکز شهر سنندج مراجعه کرد در راه برگشت او را ربودند و به اسارت بردند.

وقتی خواهرش به دنبال ناهید می گردد پیدایش نمی کند ، این زمانی بود که پدر ناهید در جبهه های جنوب مشغول دفاع از کیان اسلامی بود. مادر همه جا را در پی ناهید جستجو کرد،چند نفر که ناهید را می شناختند شاهد ماجرای ربودن او بودند آن ها دیدند که چهار نفر او را به زورگرفته و سوار مینی بوسی کردند و به سرعت از شهر خارج شدند. بعدا خبر دادند که ضد انقلاب ها او را به روستای《هشمیز》برده و مدت 11 ماه آن جا اسیر بود.

در زندان،ایشان مورد سخت ترین شکنجه های غیر انسانی قرارمی گرفت! اما او هم چون کوه استوار بود و هیچ گاه تن به خفت و خواری نداد، استقامت ناهید، ضد انقلاب را کلافه کرده بود. بنا به گفته ی شاهدان عینی که از زندان ضد انقلاب آزاد شده بودند،دشمن در ظاهر قصد آزاد کردن ناهید را داشت،اما برای این کار یک شرط گذاشته بود،و آن توهین به مقتدا و رهبر کبیر انقلاب، امام (ره) بود.کسی که ناهید برای او جانبازی می کرد و این همه مشقت را برای اعتلای ارزش های الهی امام (ره) متحمل شده بود. به همین دلیل او هیچ گاه زیر بار این خواسته ی دشمنان نرفت، چرا که او دانش آموخته ی مکتب رسول الله (ص) بود و دلدادگی به مکتب الهی را از اولیای الهی آموخته بود.

به گفته ی شاهدان عینی آن ها ناهید  را دور تا دور روستای 《هشمیز》از موهایش گرفته و می چرخاندند و گفتند: این جاسوس [امام] خمینی است.چشمش را کور کردند، موها و ناخن هایش را کشیده بودند.درست مثل اعراب جاهلیت در زمان رسول خدا(ص)که به خاطر جهالت و حماقت دختران خود را زنده به گور می کردند.سرانجام در یک غروب غم انگیز او را زنده به گور کردند.

کاک علی از کسانی که پیکر شهید را از درون خاک بیرون آورده بود می گوید:پس از استقرار نیروهای سپاه در روستا،جمع زیادی از مردم،مسلح شدند وحراست از روستا را به عهده گرفتند،فرماندهان سپاه دستور دادند محل شهادت و دفن ناهید را شناسایی کنند آنها از طریق توابین این کار را انجام دادند.

من به اتفاق چند تن دور و بر آن نقطه را کندیم. تنوری درست کرده بودند و خواهرم را چهار زانو، داخل آن قرار داده بودند.پارچه ای که چشمانش را با آن بسته بودند.هنوز روی سرش بود،لباس مردانه تنش کرده بودند، زمانی که پیکرش را بیرون آوردیم، چهار ماه تقریبا از شهادتش می گذشت.

مادرم پیکر ناهید را با کمک مردم مسلمان منطقه به سنندج منتقل کرد ولی ترس از دل مادر بیرون نمی رفت که شاید به جنازه ی اش رحم نکنند! بالاخره تصمیم گرفتیم پیکر ناهید را به تهران بیاوریم و در بهشت زهرای تهران دفن کنیم.

دوران سختی را در تهران می گذراندیم ،اما تنها دلخوشی مادر این بود که نزدیک ناهید است. دلش خوش بود که دیگر لازم نیست کوه به کوه،دشت به دشت و آبادی به آبادی به دنبال ناهید بگردد!

ناهید موقع شهادت فقط 17 سال سن داشت.سرانجام مادرم از شدت درد و رنج  سال 78 دعوت حق را لبیک گفته و در کنار مزار دخترش دفن و به وصال دختر دلبندش نائل می شود.

انتهای پیام/ع

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.