شهيد شهربانو ميرزايي

پ 1391/05/26 - 08:17

شهيد شهربانو ميرزايي

نام: شهربانو

نام خانوادگي: ميرزايي

نام پدر: علي اصغر

محل صدور: تشنيز

تاريخ تولد: 06/10/1304

تاريخ شهادت: 26/12/66

شغل: خانه دار

سن در هنگام شهادت: 62

محل شهادت:بوشهر

 

 

شهید شهربانو میرزایی فرزند علی اصغر متولد 1304 در تاریخ 26/12/66 در شیراز به شهادت رسید او شیر زن غیرتمند مومن و پرورش دهنده ی شهیدی است که او را در عملیات رمضان تقدیم اسلام نموده .او در فعالیتهای گوناگون اجتماعی و راهپیمایی  ها شرکت کرده و فعالیتهای سیاسی چشمگیری در زمان شاه انجام می داد با مطلع شدن رژیم شاه از فعالیتها ی ایشان فرماندهی نظامی وقت آبادان سرهنگ اسفندیاری به منزل آن شهید هجوم برده ، به جستجوی منزل ایشان پرداختند اما خود شهید در بیست و چند روز که تحت بازجویی بود تنها چیزی که می گفت این بود که (( من فقط از خدا می ترسم )) ایشان یکی از چهره های کوشا در مبارزه با بدحجابی و بی عفتی است که با بیانی زیبا و شیوا بد حجابان را دعوت به رعایت حجاب می نمود آن هنگام که جسم سوخته و زغال شده فرزندش را تحویل او داند ، نه تنها گریه نکرد بلکه او را بوسید و به دیگر پسرانش تاکید می نمود که مبادا گریه کنید که دشمن شاد شویم و خود نیز با کمک فرزندانش جگر گوشه  اش را در قبر گذاشته و خطاب به او گفت : مادرم شیرم حلالت سپس برای مردم سخنرانی کرده در حالی که می گفت : ما باید برای صدور انقللاب چیزهای بیشتری را تقدیم نماییم این مقدار چیزی نیست . صبح روزی که بیمارستان مسلمین شیراز را بمباران کرده بودند به کمک امدادگران رفته و زنان شهید را غسل و کفن می کرد همان شب –که شب شهادت او بود –همسایه ها در منزل خود جمع کرده پس از پذیرایی به آنان وصیت کرد که : اگر من زیر آوار ماندم نگذارید کسی بدن مرا ببیند خود  را زودتر به من برسانید  ومرا بپوشانید.

 

به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان

اينجانب عزت قاسمي زاده فرزند شهيد شهربانو ميرزايي موظف به نگارش خاطراتي چند از مادرم وزن برادرم بنام شهيد فريده آل سيامي كه در سال 1366 اسفندماه توسط بمباران وحشيانه مزدوران عراق به شهادت رسيدند، شدم. سراسر زندگي ما با مادرمان خاطرات شيرين مي­ باشد كه بطور خلاصه برايتان مي نويسم ميخواهم از خاطرات زندگي مادري برايتان بگويم كه نمونه يك انسان مؤمن واسوه صبر و استقامت و تقوي بودند و براستي به فرمان خدا و رسولش و ائمه اطهارع زندگي زينب گونه­اي داشت.

پس از پيروزي انقلاب كه خود نيز در اين راستا نقش بسزايي داشت  در تمام مراحل زندگي تا پايان عمر با رهنمودهاي پرچمدار بزرگ انقلاب  امام خميني كبير بي كم و كاستي عمل مي نمود و در اين رهگذر براي فرزندان خود (4 پسر و4 دختر) نمونه و الگو و اسوه صبر و استقامت در مقابله با استكبار جهاني است.

خاطره اول:

مادرم هميشه همه مارا در خدمت به انقلاب اسلامي  و جبهه ها تشويق مي نمود بطوريكه در سال 1361 چهاردامادو سه پسرانش در جبهه هاي جنوب و غرب كشور با دشمنان بعثي نبرد مي­كردند. برادر سوم بنام هوشنگ قاسمي زاده كه خودمعتقد بود من زماني به جبهه ميروم كه ايمانم كامل شده و ازدواج كرده باشم چرا كه خداوند ثواب بيشتري به شهداي متاهل مي دهد. مادرم هميشه ميگفت من پس از جنگ در مقابل خانواده هاي شهدا و مادرانش  خجالت مي كشم برادرم در جوابش مي گفت مادر نگران نباش خودم وقتي به جبهه رفتم اين افتخار را برايتان مي­آورم و سرانجام در 9 رمضان سال61 به جبهه اعزام و در21 رمضان در عمليات رمضان منطقه كوشك به شهادت رسيد و جسد كاملاً سوخته اش را 40 روز بعد از عمليات رمضان به ما تحويل دادند. شب قبل از برگزاري مراسم تشيع جنازه وي مادرم همه ما را دور خود جمع كرد و سفارش نمود مبادا فردا در مقابل مردم اشك بريزيد زيرا معتقد بود مردمي كه ما را در تشيع جنازه همراه مي­كنند همه طرفدار انقلاب نيستند و به قول خودش ستون پنجم منافقان نيز ممكن است در جمع مردم باشند و نگذاريد دشمنان اسلام و انقلاب اشك شما را ببينند و دشمن شاد شويم  وخود در مراسم ،چادرش را به كمربسته و در جلو مردم شعار ميداد بطوريكه كسي نفهميد اين شهيد متعلق به خانواده ماست.

در مراسم خاكسپاري خود همراه دو برادر ديگرم شهيد در قبر گذاشته و به قول خودش امانتي خدا را خودش به  خدا برگرداند پس از مراسم خاكسپاري براي مردم سخنراني نمود و از همه آنهاتشكر نمود و هميشه در تحمل اين داغ مصيبتهاي حضرت زينب را بياد آورد و با اين بانوي داغ ديده همدردي مي­كرد.

خاطره دوم:

خاطره ديگر مربوط به قبل از پيروزي انقلاب  مي­باشد وي هميشه در راه پيمايها و تظاهرات عليه ر‍يم ساواك شاه ملعون حضور مستمر و فعال داشت و در اين راستا توسط عمال حكومت نظامي وقت بمدت 48 ساعت بازداشت بود. كه در مدت بازداشت بنا به گفته مادرم چندين باروي را بازجويي نمود زيرا اصرار داشتند كه وي در جمع تظاهرات كنندگان  اعلاميه ميخوانده در حاليكه در آن زمان مادرم بيسواد بود با ايمان تعريف مي­كرد كه افسر بازجو (اسفندياري) رئيس حكومت نظامي وقت ميگفت اگر اعلاميه نمي­خواندي پس چكار مي­كردي مادرم مي­گفت باخودم فكر كردم منكه از اين جوانان بهتر نيستم چرا از مرگ در راه خدا بترسم  به همين علت در جواب اسفندياري گفتم من بيسواد مردم را تشويق به شركت در تظاهرات عليه رژيم شاه مي كردم به افسر بازجو گفتم شما با اين كارهايتان ميخواهيد شاه را حمايت كنيد در حاليكه با كشتن و زدن مردم آنها را برعليه رژيم شاه و عمالش تحريك مي­كنيد و اين راهي كه ميرويد بيراهه بوده و نتيجه اي جز شكست رژيم شاه و پيروزي انقلاب اسلامي نخواهيد گرفت.

پس از 48 ساعت ايشان را با گارد تشريفات به رياست اسفندياري  با جبپ روباز  به خانه آوردند اين حضور در خالي بودكه فرزندانش در خانه جهت تكثير اعلاميه هاي امام ماشين تايپ داشتند اما از آنجا كه دشمنان اين خدا در اين مواقع طبق آيه« وجعلنا من بين ايديهم» كور و كر ميشوند نتوانستند چيزي در خانه پيدا كنند و دست خالي برگشتند كه اينها همه از الطاف الهي بود.

خاطره سوم:

خاطره ديگر اين عزيز و مادر نمونه كه در همه مراحل زندگي بي بي دوعالم حضرت فاطمه (س) را الگو زندگي خود قرار داده بود مربوط به اجراي اصل امربه معروف ئ نهي از منكر كه ميگفت اين دستور خدا و قرآن است و برتك تك  مسلمانان واجب  است و تحت هيچ شرايطي اين واجب را ترك نمي نمود در اين زمينه از ايشان خاطرات زيادي دارم ازجمله در يكي از روزهاي اوايل پيروزي انقلاب كه گروهكها و احزاب فعال بودند با مادرم در يكي از خيابانهاي شيراز جمعي از جوانان را كه دور هم جمع بودند ويكي از آنان در وسط ايستاده و حرف مي زد مادرم گفت بيابرويم ببينيم چه خبراست واين جوان براي بقيه چه مي گويد. رفتيم در كنارشان ايستاديم و متوجه شدم كه جوان سخنگو براي كمونيست تبليغ مي كند در همين حين مادرم به وسط جمع رفت  ئدستش را بالا بردو محكم بر سر آن جوان سخنگو كوبيد و گفت خاك برسرت در مملكت امام زمان انقلاب اسلامي كه ما داريم تو براي دين لنين واستادين تبليغ مي­كني ناگفته نماند كه مادرم تمام اخبارهاي راديو اعم از خودي و بيگانه را لحظه به لحظه شب و روز گوش ميداد ودر هرزمينه اي اطلاعات  داشت خودش در اين جمع جوانان شروع به صحبت درباره دين اسلام و نقش ائمه اطهار(ع)در زندگي ما مسلمانان نموده و به آنها گفت ننه گوش به حرفهاي اينآدم گمراه ندهيد و صحبتهاي زيادي براي اين جوانان گفت آنها پس از شنيدن حرفهايش تشكر نمودند و متفرق شدند.

خاطره چهارم:

اين خاطره مربوط به فرمان امام در رابطه با كلاسهاي نهضت سواد آموزي است پس از صدور فرمان امام سريعاً براي ثبت نام به كلاسهاي نهضت مراجعه نمود زيرا وي آرزو داشت  باسواد شود تا بتواند قرآنرا تلاوت كند هميشه مي­گفت من از خدا ورسول خدا خجالت مي كشم چگونه ميتوانم بگويم امت محمدم در حاليكه كتاب محمد(ص) را نمي توانم بخوانم. سر انجام با پشتكار و صبر و حوصله كه از صفات بارز ايشان بود موفق به فراگيري سواد بطوريكه قرآن و دعا توسل ميخواند و خدا را بخاطر اين نعمت بزرگي كه عطا نموده سپاس مي­گفت. مادرم هميشه مارا در پشتيباني از امام و دستاوردهاي انقلاب اسلامي سفارش مي نمود و مي گفت همه ما وظيفه داريم هركس به نحوي مي­تواند انقلاب را ياري كند خانمهاي خانه دار با صرفه جويي در مصرف آب و برق و كليه مايحتاج زندگيشان مي­توانند به دولت كمك كنند و نگذارند ارز مملكت بي دليل هزينه شود مي گفت انقلاب  اسلامي  باري است بردوش همه ملت بايد هركداممان گوشه اي  از آن بگيريم تا به سلامت به سرمنزل مقصود برسد و دشمنان اسلام را نااميد كنيم. باشد كه ما بتوانيم حقشان را ادا كنيم و در روز قيامت شرمنده شهدا نشويم انشاالله.

شادي ارواح طيبه شهدا و امام شهدا صلوات

دسته بندی

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.