شهید سونا دشتی

ش 1391/04/17 - 13:23

 شهید سونا دشتی

نام : سونا

نام خانوادگی : دشتی

نام پدر : عبدالرحمان

محل تولد : چابهار

رشته تحصیلی : دبیرستان

شغل : محصل

وضعیت تاهل :

تاریخ شهادت : 24/9/89

نحوه شهادت:عملیات تروریستی در مراسم تاسوعای چابهار

نحوه شهادت : انتحاری

استان : آذربایجان شرقی

شهر : چابهار

 

آب مجتمع مسکونی قطع شده بود.ظهر بود و هوا به شدت گرم.از راه رسید و وارد پارکینگ شد.چند بطری آب معدنی خریده بود.

بچه ها در فضای سبز مجتمع،کنار شیر بدون آب ایستاده بودند و به بطریهای آب دست مرد نگاه می کردند.

مرد با سوییچ جعبه آب را بازکرد و به دست هرکدام از بچه ها یک بطری آب خنک داد.

در عرض چند لحظه دختر بچه متوجه شدکه پدر هیچ بطری ای برای خودشان باقی نگذاشته.

با دست خالی به خانه رفتند.دخترمتوجه قحطی آب شد.پدر گفت:اشکالی ندارد.صبر می کنیم تا آب وصل شود.

دختر بچه با نارضایتی گفت:چرا یک بطری برای خودمان نگه نداشتی که اینطور تشنه نمانیم؟بابا!خودت گفتی که باید در هر چیزی حتی بخشش،افراط نکنیم؟

پدر روی صندلی لم داد و با خونسردی گفت:امروز مطلبی درباره ایثار یک نوجوان شهیدخواندم که از خودم خجالت می کشم.ما کجا و آنها کجا؟!من کجا و شهید سونا دشتی کجا!

دختر بچه مقابل پدر نشست و با کنجکاوی گفت:سونا؟شهید؟!

پدر جواب داد:بله،دخترم!دختری هم سن و سال الان تو.او در سال 1378در چابهار متولد شد.هم در مدرسه درس می خواند و هم در مکتب قرآن می آموخت.در عین حال که به نماز و قرآن و اعمال مذهبی اهمیت می داد،بسیار شوخ طبع و شیرین زبان بود.در مدرسه همیشه به موقع و سر وقت حاضر می شد.سونا بسیار سحرخیز بود.حتی در روز شهادتش هم ساعت  5صبح از خواب بیدارشده بود و بعد از خواندن نماز و قرآن برای خریدنان به نانوایی رفته بود.

سونا چندان از شربت خوردن خوشش نمی آمد.اگر هم اتفاقی یک لیوان شربت به او تعارف می کردند،مقدارکمی از آن را می نوشید.

صبح روز تاسوعای حسینی بعد از اینکه قرآن خواند،قرار شد با مادر بیرون برود.اما به مادرگفت:من امروز هوس شربت کرده ام.صبرکن یک لیوان شربت بخورم،بعد با همدیگر برویم.

مادر با تعجب گفت:تو هرگز شربت نمی خوردی!پس حالا که دوست داری صبرکن تا من برایت درست کنم.

ناگهان سونا گفت:نه!شربت در خانه به من نمی چسبد،می خواهم از سقاخانه شربت بخورم.

آنگاه به همراه مادر به سمت دسته عزاداران حسینی حرکت کرد.

سونا خود را به سقاخانه رساند تا شربت بخورد،اما وقتی شور و شوق و تشنگی بچه ها را دید،ظرفی برداشت و ابتدا یکی یکی به آنها شربت داد.لحظه ای که نوبت به نوشیدن خودش رسید،به ناگهان انفجار صورت گرفت و ظرف میان دست.

 

 

دسته بندی

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.