هفت ماه باردار بودم که همسرم به شهادت رسید/آزادسازی خرمشهر بهترین لحظه زندگی ام بود

ش 1395/11/09 - 09:36
هفت ماه باردار بودم که همسرم به شهادت رسید/آزادسازی خرمشهر بهترین لحظه زندگی ام بود

روز 31 شهريور 1359 با حمله هوايي عراق به چند فرودگاه ايران و تعرض زميني همزمان ارتش بعث به شهرهاي غرب و جنوب ايران، جنگ 8 ساله حكومت صدام حسين عليه ايران آغاز شد. اين جنگ 19 ماه پس از پيروزي انقلاب اسلامي و چند روز پس از آن اتفاق افتاد.

اين جنگ در حالي شروع شد كه مردم ايران دوران نقاهت پس از انقلاب را مي‌گذراندند و طبعاً به بازسازي كشور و آرامش و سازندگي مي‌انديشيدند. نيروهاي مسلح نيز به دليل آن كه انتظار جنگ را نداشتند، از آمادگي چنداني براي رويارويي در يك نبرد بزرگ برخوردار نبودند. به همين دلايل، نظاميان عراق در ماههاي اول پس از شروع حمله، موفق شدند چند شهر مرزي را در غرب و جنوب ايران تصرف كنند.

در تاريخ اسلام، تاريخ جهان، جنگ هاي بين الملل اول و دوم و تاريخ معاصر ايران ، نمونه هاي حضور و مشاركت زنان در امور پشتيباني و حمايت از مردان براي پيشبرد جنگ، فراوان به چشم مي خورد. كاركرد زنان در جنگ ، دفاع و برقراري امنيت، تحريك و تشويق مردان، پرستاري، حفظ سنگرهاي پشت جبهه و مقاومت ملي ختم نمي شود، بلكه زنان همانند مردان در ميدان هاي نبرد حضور يافته و از خود اسطوره هاي مقاومت و شجاعت ساخته اند. 

نقش زنان در هشت سال دفاع مقدس جمهوري اسلامي ايران با داشتن الگوي مشاركت زن در هنگامه ي دفاع و صحنه هاي نبرد در صدر اسلام ، زنان را براي انجام امور مهم در هشت سال دفاع مقدس سازماندهي و به كارگيري مي نمود كه با يادگيري رفتار و سيره ي حضرت زهرا (س)و حضرت زينب (س) و ديگر زنان قهرمان صدر اسلام به وظيفه ي الهي انساني خويش در طول دفاع مقدس و شايد بيش از وظيفه ، عمل كرده اند.

در آغاز جنگ تحميلي ، زنان در خرمشهر، آبادان، اهواز، سوسنگرد، هویزه، بستان و ديگر شهرهاي جنوب، پيش قدم شده، از اسلام و انقلاب و ميهن با جان و مال خويش حفاظت و حراست كردند. در اين زمينه فرمودند : «پيشقدم شدن زنان در جنگ سبب تقويت مردان گرديد».

دفاع از کشور در خانواده «میگی نژاد» زن و مرد نمی شناخت، با کشانده شدن جنگ از مرزها به درون شهر، «آسیه میگی نژاد» یکی بانوان ایثارگر بوشهری خواسته و ناخواسته درگیر مسائل جنگ شد او در گفت و گو با خبرنگار زنان شهید از روزهای خون و استقامت می گوید: 22 ساله بودم  با وجود 3 بچه قد و نیم قد پنج ساله و چهارساله و دوساله اقدام به راه اندازی بسیج خواهران کردم و فرماندهی دسته را به عهده گرفتم.

در آن زمان همسرم فرمانده استان بوشهر شد، او اولین فرمانده میدان جنگ شهر بود، ابتدا دوره های نظامی، امدادگری را در بسیج راه اندازی کردم چرا که علاوه بر دفاع از شهر همزمان باید از رزمندگان با قوای بیشتری پشتیبانی می کردیم! تصمیم گرفتم از توان  بانوان محل در فعالیت ها بهره بگیریم؛ آنها در پخت نان، مربا، ترشی، بافت لباس، جمع آوری آذوقه کمک می کردند هر چه از روزهای جنگ می گذشت، بر تعداد بانوان بسیجی پشت جبهه افزوده می شد.

این بانوی جهادگر از 8 سال فعالیت بی وقفه در طول دفاع مقدس می گوید: روزهای سخت کم نبود اما همبستگی و وحدت بین مردم زیاد بود، احساس خستگی نمی کردیم  خداوند چنان توانی به ما داده بود که دوست نداشتیم ساعتی بیکار بشینیم! از همۀ لحظات مان برای خدمت ­رسانی استفاده می کردیم . اما در آن شرایط نبود همسرم ، مدیریت زندگی را سخت کرده بود، اما با توکل و کمک خدا و با برنامه ریزی توانستیم آن سال ها را به بهترین نحوه بگذرانیم.

میگی نژاد ادامه داد: علاوه بر فعالیت در بسیج، ساعتی از روز را به صورت داوطلب در بیمارستان ها به عنوان امداگر حضور پیدا می کردم، بخش دیگری از فعالیتم در حسینیه ارشاد برای جمع آوری و بسته بندی کمک های مردمی با حضور بانوان محل بود، ما بسته های آماده شده را به دست رزمندگان می رساندیم در آن روزها همه با دل و جان زحمت می کشیدند.

این امدادگردوران دفاع مقدس،با بیان اینکه روزها با تلاش و کار بی وقفه به پایان می رسید، اما چند روزی بود که از باقر- همسرم-  خبری نداشتم با کلی پرس و جو مطلع شدم در اثر اصابت نارنجک  در عملیات بیت المقدس به درجه رفیع شهادت رسیده است. در آن لحظات حالتی متفاوت داشتم!  از طرفی خوشحال بودم که او به آرزویش رسیده از طرف دیگر به فکر فرزند 7 ماهه ای که در شکم داشتم، بودم. فرزندی که  پدر خود را نمی بیند و من باید به تنهایی هم جای مادر و هم جای پدرش باشم، فکر آینده سه فرزند دیگر نیز مرا به خود مشغول کرده بود اما راضی به رضای خدا بودم و با این شرایط دست از فعالیت نکشیدم و با قوای بیشتری به فعالیتم ادامه دادم.

همسر شهید باقر میگی نژاد درباره زندگی مشترک خود می گوید: 6 سال زندگی مشترک با شهید بهترین خاطرات و لحظات را برای رقم زد. زمان به دنیا آمدن فرزند اخرم نزدیک شده بود و باقر کنارم نبود اما با این حال وجودش را در کنار خودم احساس می کردم و همین احساس به من آرامش و امنیت می داد. وقتی درد زایمان مرا گرفت، بی هوش شدم وزمانی چشم بازکردم دیدم روی تخت بیمارستان هستم!  ناگهان صدای مردم از گوشه گوشه های شهر شنیده می شد، می گفتند: «خرمشهر آزاد شد»، خدا رو شکر کردم به دنیا آمدن فرزندم  با فتح و آزادی خرمشهر همراه بود .

این بانوی ایثارگر درپایان به مادران توصیه می کند: برای جوانان و فرزندانمان دعا کنید که  خدایی و با ایمانی تربیت شوند، والدین باید آنها را مسئولیت پذیر و همیشه آماده دفاع از کیان اسلام و کشور عزیزمان تربیت کنند، تا بتوانند در برابر جنگ های نرم و سخت پیروز از میدان بیرون آیند.

 

 

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.