شهید زهرا محمدی

پ 1397/06/01 - 12:24

شهید زهرا محمدی

نام پدر: نوروز علی

تاریخ تولد:12/2/1359

محل تولد: اصفهان

تاریخ شهادت: 19/1/1364

محل شهادت: اصفهان خیابان مدرس

نحوۀ شهادت: بمباران

مزارشهید:گلزار شهدای اصفهان

 

کلامی با تو

« براستی چگونه می توان آرام بود. در میان تلاطم امواج دریا ؟ چگونه می توان زیست در میان صحرای بی انتها ی غریب؟ و چگونه می توان ماند و نرفت در آن زمان که بها تنها به خون است و بس؟ و تو رفتی و با خونت صحرای بی انتهای غربت را به دشت سرخ شقایق مبدل ساختی و با رفتنت آرامش سحرگاه را به تلاطم امواج دریا، هدیه دادی. امروز من ماندم با یک دشت شقایق سرخ و یک ساحل آرام و سرشار از امنیّت که تو به من هدیه کردی ! »

«شهید زهرا محمدی در خانوادۀ مومن و انقلابی در شهر اصفهان بدنیا آمد. وی پنج سال بیشتر نداشت که به فیض شهادت نایل گردید. اما دستان کوچک او به کرامت و بزرگی خدا پیوند خورد و مشکل گشای زائران کوی دوست گشت. گاهی می شد که زهرا دوستان و مریدان جدید خود را به ما نشان می داد و چه بسا بودند کسانی که از عنایات او بهرمند شده اند ولی لب به سخن باز نمی کنند شاید هم اجازۀ سخن گفتن ندارند.

یک روز که سر مزار زهرا نشسته بودیم دانشجویی آمد کنار مزارش وگفت: «من از مریدان و زائران همیشگی شهید حاج حسین خرازی بودم. هر آرزویی داشتم ایشان را واسطه قرار می دادم و به حاجت خود می رسیدم. یک روز که نزدش رفتم و حاجتی از او خواستم به خوابم آمد و آدرس شهید زهرا محمدی را به من داد و گفت: «از این به بعد حاجاتت را از ایشان بخواه!.»

همین کار را کردم به گلستان شهدا رفتم، طبق همان آدرسی که شهید خرازی داده بود مزار زهرا را پیدا کردم. نشستم و فاتحه ای خواندم نیت کردم و دستهای کوچک او را بدرگاه خداوند واسطه قرار دادم واز او خواستم برای رفع مشکلات و گرفتن حاجاتم دعا کند اکنون که به حاجات خود رسیدم سر مزارش آمدم.

روز دیگری دختر جوانی را کنار مزار زهرا دیدم.گفت: «دانشجو هستم روزی که مجبور شدم از زادگاهم به اصفهان بیایم به دلیل غربت و دلتنگی ام خیلی گریه کردم چون تا به حال این قدر از خانواده ام دور نشده بودم. یک شب که با گریه خوابم برد زهرا را در خواب دیدم به من گفت:« چراگریه می کنی؟!»گفتم: «از خانواده ام دور هستم و کسی را اینجا نمی شناسم خیلی تنها هستم.» زهرا در جوابم گفت: «تو که تنها نیستی ما درکنارت هستیم نگران نباش!»

بعد آدرس مزارش را به من داد. روزبعد آمدم و مزارش را پیدا کردم نوشتۀ روی سنگ را که خواندم. متوجه شدم با او هم نام وهم فامیل هستم و هر دو، در یک تاریخ از نظر روز، ماه و سال به دنیا آمده ایم از آن روز به بعد زهرا محمدی شد بهترین دوستی که داشتم و دارم.

عروج ملکوتی

«در تاریخ 19/1/1364. ماه رمضان بود رفته بودیم روستا، مادرم گفت: « می خوام بروم منزل خودمان» صبح بودکه از روستا به اصفهان آمدیم در خانه را که بازکردیم من رفتم داخل ساختمان مادر و دو تا از خواهرانم داخل حیاط بودند. مادرم داخل حیاط با همسایه مان صحبت می کرد که در همین حین موشک به خانه روبرویی اصابت کرد و در یک لحظه همه جا را ویران کرد. در یک آن همه چیز جلوی چشمم تیره و تار شد. مدام جیغ می زدم و این طرف وآن طرف می دویدم صدای آه و ناله خواهرانم، از زیر آوار بگوشم می خورد به طرف صدا دویدم گوشۀ لباس یکی ازخواهرانم را دیدم با هزار سختی توانستم او را از زیر آوار بیرون بیاورم بعد به طرف صدای زهرا رفتم و او را هم بیرون آوردم. طرف راست صورت زهرا کاملاً رفته بود. آتش نشانی آمد وامدادگران زهرا را از دستم گرفتند و داخل آمبولانس گذاشتند و به بیمارستان منتقل کردند. همسایه ها می گفتند: «زهرا داخل آمبولانس به شهادت رسید.»

 

هر لاله که روید از خـاک شهـید

یادآورد از سیـنۀ صدچاک شهید

زین کعبه عشق بی تفاوت مگـذر

دسته بندی

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.