شهید زهرا بیگم افلاکیان

چ 1397/05/17 - 10:07

شهید زهرا بیگم افلاکیان

نام پدر: سدالله

تاریخ تولد: 1328

محل تولد: نجف آباد

تاریخ شهادت: 9/5/1366

محل شهادت: مکه

نحوه شهادت:

مزار شهید:

 

کلامی با تو

 

«مادر از دشت جنون تا آغاز سرزمین افلاک تنها یک قدم بود که آن را برداشتی و ره صد ساله را یک شبه رفتی، تو عشق را تا انتها پیمودی، اما من چه کنم که در ناکجاآباد تاریکی ها، در جادۀ زندگی، جا مانده ام. از سرزمین من تا افلاک سرزمین تو، راه بسیار است. اما اگر تو مرا یاری کنی و دستم را بگیری می دانم که می توانم در ادامه راهت موفق باشم.»

«شهید حاجیه خانم زهرا افلاکیان در خانواده ای مذهبی در شهرستان نجف آباد به دنیا آمد وی از همان دوران کودکی از هوش واستعداد زیادی در بدست آوردن کسب علم و دانش بر خوردار بود به طوری که دوران دبستان همیشه شاگرد ممتاز مدرسه بود. ولی متأسفانه به دلیل بی حجابی مدارس زمان قبل از انقلاب پدرش اجازه حضور در دبیرستان را نداد. اما بعد از انقلاب در حوزه علمیه ثبت نام کرد و مشغول تحصیل علوم دینی شد وتا پايۀ ششم حوزه پیش رفت. در سن چهار سالی همراه پدر و مادرش برای زیارت به کربلای معلی رفت و چهار ماه در جوار آن حضرت ماند و در بهبحۀ جوانی با پسری مومن ومعتهد ازدواج کرد که حاصل ازدواجش 5 فرزند بود.

قبل از پيروزی انقلاب اسلامی درکليۀ راهپيمائی ها و تظاهرات مردمی همراه همسر و خانواده اش شرکت می کرد. علاقۀ زیادی به امام خمینی و انقلاب اسلامی داشت و همیشه خود را یار و یاور انقلاب می دانست واز دشمنان انقلاب بیزار بود. هنگام تظاهرات در یکی از شبها پسر همسايه شان تير به کتفش خورده او مخفیانه برایش دکترآورد.گفت: «نگران نباش من به جای تو اعلاميه های امام را پخش می کنم و همین کاررا هم کرد. به هنگام ادای فریضه نماز لباسهای پاکیزه برتن می کرد. وقتی به نماز می ايستاد طوری با خدا نجوا می کرد که گویی او را می بیند. تا جایی که در توانش بود از دستگیری و کمک به دیگران دریغ نمی کرد. هشت نفر بودند که با هم به حوزه می رفتند و پای درس آقای ايزدی می نشستند درس شان رسيده بود به غسل وکفن. يک وقت گفت: « هم شاگرديها مديون من هستيد:» پرسیدند:« چرا؟»

گفت: «شما بايد مرا غسل دهيد و کفن کنيد!.»یک نفرشان بنام خانم رستمی گفت: «حالا آمدیم و يک جای ديگه فوت کردی ما چکار کنيم؟!»گفت: « در آن صورت شما مديون من نیستيد.» وقتی شهيد شد و به اصفهان منتقلشان کردند. هر هفت نفر شان جمع شدند و او را غسل و کفن کردند.از سرش خون می آمد. مجبور شدند با پلاستيک غسل وکفنش کنند»

عروج ملکوتی

« روز برائت از مشرکين بود که همه برای تظاهرات از خانه خارج شديم. وقتی برگشتيم. ديدم خواهرم نيامد. گفتيم، حتماً گم شده يا اتفاقی برايش افتاده است. جستجو را شروع کرديم. پنج روز بعد در سرزمين عرفات بوديم که مدیر کاروان گفت:« برای شناسايی به سردخانه برويم، رفتم و پيکر مطهر خواهرم را شناسايی کردم. وقتی به چادرمان برگشتم. ديدم همه عزادار هستند. آنها می گفتند: «همينطور که شما را از دور می دیدیم از حالتتان متوجه شدیم که خانم افلاکيان به شهادت رسيدند.»

در راه دوست کشته شدن آرزوی ماست  

دشمن اگر چه تشنه به خون گلوی ماست

گردیم دوریار چو پروانه دورشمع        

چون سوختن در اتش عشق آرزو ی ماست

دسته بندی

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.