برای عاقبت به خیریش دعا کردم، شهادت نصیبش شد.

س 1395/04/15 - 01:43
برای عاقبت به خیریش دعا کردم، شهادت نصیبش شد.
همیشه دعایم عاقبت بخیریش بود هرکاری که انجام می داد دعایش می کردم تا به اوج اعلا برسی شهادت فهیمه اوج عاقبت بخیرش بود.

مادر شهید فهیمه سیاری در گفت و گو با زنان شهید:

فهیمه در زنجان در ماه محرم متولد شد از همان دوران کودکی بسیار آرام و به مسائل مذهبی و دینی علاقه زیادی داشت با من به مسجد و در مراسم عزاداری ها شرکت می کرد، همزمان با خواندن درس، در مسجد محل به صورت رایگان دروس احکام و قرآن را به خانمها و دخترها آموزش می داد. توي زنجان کلاس رياضي فيزيک براي دخترها نبود و توي مدرسه پسرانه اميرکبير، کلاس براي دخترها گذاشته بودند. فهيمه خيلي ناراحت بود و مي گفت که دخترها رعايت نمي کنند. تا توي تهران بوديم، اصلاً نفهميديم چطوري درس خواند، اما آن سال خيلي ناراحت بود و من پشيمان شدم که چرا اينها را آوردم زنجان.  مي گفتم، «چرا اين قدر ناراحتي؟» مي گفت، «من مثل هميشه زحمتم را مي کشم، ولي پسر استاندار زنجان توي کلاس ماست و معلم ها هر چه نمره خوب است به او مي دهند و نمره مرا درست نمي دهند.» هنوز هم که هنوز است وقتي به يادش مي افتم، ناراحت مي شوم. همه اش به خودم مي گفتم اين چه کاري بود که کردم؟ به خاطر فاميل آمدم زنجان، ولي اين بچه خيلي اذيت شد. سال بعد رفت مدرسه آذر و ديپلمش را گرفت. بعد رفت کنکور داد و نمره هم آورد، ولي گفت که مي روم قم الهيات بخوانم. خدا رحمت کند آيت الله مشکيني که آمدند زنجان، دخترها را خيلي تشويق کردند که درس ديني بخوانند. بالاخره فهيمه قم رفت.

 شبها می دیدم فهیمه درحال نماز شب خواندن در حیاط است، پدرش سؤال می کرد دخترم چرا تو این سرما رفتی تو حیاط نماز می خوانی او می خواست با رزمندها همدردی کنه و حرفش این بود که ما در جای گرم و راحتیم اما آنها باسختی مبارزه می کنند.

شب عید بود ما درحال آماده کردن غذا بودیم که دیدم فهیمه به ناراحتی نگاه می کند گفتم دخترم اتفاقی افتاده او جواب داد کسی را می شناسم که شبها گرسنه می خوابد سریع غذا را در ظرفی آماده کردم و دادم او برایشان ببرد با خوشحالی برگشت، همیشه به فکر مردم و هدفش در همه حال رضایت خدا بود.

فعالیت های انقلابیش را به همراه پدر و دوستانش ادامه می داد در جلسات حضور داشت و اعلامیه ها را در بین مردم پخش می کرد، همیشه نگران بود که بتواند در همه حال کمکی برای میهن عزیزمان کرده باشد از پول تو جیبیهایش شروع کرد و با پدر وسایلی را میخرید و برای رزمندگان می بردند. همیشه دعایش این بود " خدایا به من شناختی عطا فرما که در پرتوی این شناخت، از همه وابستگی ها رهایی یابم.

يک روز پنچشنبه نشسته بود توي خانه، فريبا آمد و گفت از سپاه گفته اند بياييد. يکي از دوستان فريبا هم همراهش بود. پرسيد، «شما نمي آيي؟» گفت،«چرا» بلند شد و همراهشان راه افتاد. وسط راه، گفت، «من نمي آيم. مي روم سر خاک شهدا. شما برويد.» آنها رفتند و فهیمه سرخاک شهيد کوهساري نشست و نگاه می کرد، به خانه آمد، «مرا ببين! همين طور ايستاده ام و اينها را تماشا مي کنم. من هم می توانم کمکی کنم، تصمیم گرفت حضور بیشتری داشته باشد، از پدر و مادر اجازه گرفت و راهی جبهه شد. فهیمه ازطریق باختران عازم سنندج می شود ودرتاریخ 14 آذر آنجا را به قصد سقز وبانه ترک می کند.ستون نظامی درساعت 5/4 بعد ازظهر به دیواندره می رسد وآنجا را بسوی بانه ترک می کند.نیروهای تامین جاده جمع شده اند.فهیمه داخل ماشین نشسته وعکس امام (ره) رادرآغوش گرفته است.ناگهان صدای رگبارگلوله درفضا می پیچد.راننده ازناحیه کتف زخمی می شود ودرحالی که خون ازبدنش جاریست روبه خواهران کرده ومی گوید:سرتان را پایین بیاورید تا دشمن متوجه شما....وهنوز سخنش به پایان نرسیده است که فهیمه به آرامی سرش را برزانوی دوستش می گذارد.ماشین ازتیررس خارج شده.خواهری که فهیمه سرش را روی زانوی او گذاشته بود برای پانسمان دست یکی ازخواهران قصد پیاده شدن می کند که نگاهش به خون سرخ فهیمه می افتد.چشم راست فهیمه چون شقایق سرخی به گل نشسته واو به آرامی وبی صدا برمحمل ملائک بسوی ابدیت بال گشود و رازسجده فرشتگان برآدم خاکی را فاش نمود ومعراج یک زن را به تصویرکشید.

یک روز که سرمزارش رفتم دیدم خانمی سرقبرش نشسته و درحال اشک ریختن است ازش پرسیدم شما دخترم را می شناسید گفت نه اما درخوابم آمد و گفت به ماردم بگو چشمانم سالم شده بخاطر اشکهایی که اطرافیانم برایم می ریزند، پرس و جو کردم و مزار شهید را پیدا کردم تا به پیشش بیایم، فهیمه در خواب افراد زیادی می آید، توي زنجان، شهادت فهيمه خيلي روي جوان ها اثر گذاشت.

ازنكات برگزيده ای که می توانم بیان کنم،ازبي بندوباري بيزاربود.حجاب وحياي بالايي داشت."بدم مي آيد ازدخترهايي كه بين راه معطل مي كنند تا مدرسه پسرانه تعطيل شود وهمديگررا ببينند".روزي كه قراربود فرح،براي بازديد به مدرسه شان برود،توي دفترچه اش نوشته بود:"گفته اند هركس حجابش رابرندارد يا درمراسم شركت نكند،ازانضباطش كم مي شود يا او را اخراج مي كنند.با اين حال من به هيچ قيمتي دراين مراسم شركت نخواهم كرد.حتي اگرمرا اخراج كنند."

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.