شکوه و جلال معلم روستایی

پ 1401/10/08 - 11:52

خبرنگار سایت زنان شهید مصاحبه ای با خانواده شهید شكوه صابوني، معلم دلسوز و مهربان که در ادامه با هم می خوانیم.

زندگي نامه شهيد شكوه صابوني

در  سال 1339 در خانواده اي  مومن و مسلمان و آگاه به اصول شريعت نبوي و ائمه هدي دختري به دنيا آمد كه شكوه زندگي  خانواده بود و چون اولين فرزند خانواده بود نام او را شكوه نهادند كه مادرش همواره او را به تربيت صحيح اسلامي تشويق مي كرد و اهل راز و نياز با حضرت باري تعالي بود.شهيد شكوه صابوني دوران ابتدايي را با موفقيت پشت سر گذاشت و دانش آموز ممتاز و قابلي بود.
همه او را به عنوان يك خانم وظيفه شناس خوش برخورد مودب و با ايمان مي شناختند و از او به نيكي ياد مي كردند. بعد از طي دوره متوسطه به استخدام آموزش و پرورش درآمد و به قشر روستايي و فقيرنشين خدمت مي كرد.هنوز خدمات صادقانه او  از  ياد روستاييان بروجرد پاك نشده است و هر وقت نام  او را مي برند با آه و افسوس جاي خالي او را حس مي كنند
شهيد همواره به تقوا و نماز اهميت مي داد و ديگران را سفارش به اين امر مي  كرد در راهپيمايي ها و مراسم ها حضور مي يافت تا اين كه استكبار جهاني براي خاموش كردن شعله مقدس اسلام تصميمي گرفت كه امت اسلامي را با حمله موشكي  و بمباران شهرها تحت فشار قرار دهد و ايشان در حمله موشكي در چهارراه حافظ به شهادت رسيد .


خاطرات شهید به نقل از پدر شهيد
دختر بسيار مودب و خوبي بود 25  سال در كنار ما بود و ما لياقت نداشتيم تا بيشتر از اين او را در كنار خود داشته باشيم .
تا وقتي كه مشغول درس خواندن بود كه هيچ  از آن به بعد  هم به دانشگاه و تدريس دانش آموزان.چند سال در روستا تدريس مي كرد خيلي دوست داشت كه در روستا به بچه هاي ساده و مظلوم روستايي آموزش بدهد.دلسوزي  و مهرباني او به بچه ها باعث تعجب همگان بود.بيشترين بخش حقوقش را براي خريد كيف و لباس مدرسه براي دانش آموزان فقير و بي بضاعت مي كرد. روزهايي كه هوا برفي و سرد بود از او مي خواستيم كه به مدرسه نرود و در خانه بماند اما او مي گفت كه درست نيست من به  خاطر سردي هوا در مسئوليتم خيانت كنم.
عصرها كه از سرما به خانه باز مي گشت با اينكه خستگي در چهره اش پيدا بود اما در كارهاي خانه كمك حال مادرش بود هيچگاه ما را تنها نمي گذاشت.
هر وقت براي وضو گرفتن به حياط مي رفتم حوله را براي من مي آورد به او مي گفتم دخترم چرا اين  كار را مي كني مي گفت پدر دستتان پينه بسته شايد ديگر طاقت سوز و سرما را ندارد. بعد از شهادتش  هم هرگاه او را در خواب مي بينم من را دلداري مي دهد مي گويد تا مي توانيد خدا را عبادت كنيد و به خلق خدا خدمت كنيد جايگاه بسيار خوبي  دارد و راضي است .
شب قبل از شهادتش نمي دانم چرا! اما حال عجيبي داشتم عصباني بودم دل شوره داشتم شب خواب هاي بسيار بدي ديدم.فردا صبح ساعت 8/5 من و مادرش براي خريد صبحانه  بيرون رفته بوديم شکوه تنها بود، ساعت 9 صبح بمباران هوايي شد و خانه ما ويران شد و چراغ زندگي مان براي هميشه از كنار ما رفت.

خاطرات شهید به نقل از خواهر شهيد
خوب يادم است  سال 63  كه ايشان به شهادت رسيد من سال سوم دبيرستان بودم، ايشان خواهر بزرگ ما بود و حق مادري  و خواهري را بر گردن من داشتند هرگاه هر شكي داشتم از ايشان كمك مي خواستم خواهرم هم با استقبال ما را مشورت مي كرد هميشه از ما مي خواست در شرايطي كه سختي هاي زندگي بر ما چيره مي شود بايد به ياد خدا باشيم و در اين شرايط تنها به او پناه ببريم.قرآن بخوانيم و دعا كنيم تا خدا ما را ياري دهد و از آزمايش الهي سربلند بيرون بياييم .
از بزرگتريم آرزوهاي خواهرم اين بود كه در دانشگاه قبول شوم.متاسفانه زماني كه من در دانشگاه پذيرفته شدم ايشان در دنيا نبودند ولي باور كنيد در تمام مدت چهره خندان و راضي ايشان در مقابل چشمانم بود و مطمئن بودم كه توانسته ام ايشان را خوشحال كنم .
من هميشه او را براي خود به عنوان يك الگو قرار مي دادم چرا كه در سخت ترين شرايط زندگي هم ايمان و حجاب و متانت خود  را از دست نمي داد و اين موضوع هم براي من بسيار عجيب بود .
و اما مهمترين تاثير شهادت ايشان بر بنده در يك جمله مي توان گفت:ما را صبورتر، مقاوم تر كرد در همه موارد زندگي .

خاطرات شهید به نقل از مادر شهيد
25 سال در كنار يكديگر زندگي مي كرديم و يك لحظه هم  من را ناراحت نكرد.هيچگاه خانواده اش را تنها نمي گذاشت فقط و فقط عبادت خدا را بر خانواده اولويت قرار مي داد و اگر نه هر كاري كه مي خواست بكند در موردش از ما نظر مي خواست.صبح ها قبل از اين كه به سر كار برود صبحانه را آماده مي كرد و عصرها هم كه خسته از سر كار مي آمد در كارهاي خانه من را كمك مي كرد.روزهاي 5 شنبه كه در خانه بود و به قول خودش روز مرخصي  بود  تمام كارهاي خانه را به نحو احسن انجام مي داد.اصلاً نيازي به تربيت مشورت يا سرزنش نداشت گويي او كامل به دنيا آمده بود و عقلش پيشاپيش تكميل بود.
چهره عزادار همكارانش و شاگردانش بعد از شهادت دخترم و گريه هاي آن بچه هاي روستايي براي حرف زدن مجالي باقي نمي گذارد .
بعد از شهادتش براي يك ثانيه هم باور نكرده ام  كه او نيست از صبح تا شب با خيال او زندگي مي كنيم و آرزو دارم كه تا وقتي زنده هستم همچنان اين تصوير زيبا از مقابل چشمانم و از صفحه دلم پاك نشود .

انتهای پیام/ع

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.