شهيد ديانا كاكاوند

ش 1397/04/02 - 12:29


نام:دیانا

نام خانوادگی:کاکاوندی

نام پدر:حبیب الله

شماره شناسنامه:478

محل تولد:لرستان/خرم آباد

تاریخ تولد:1348/5/22

محل شهادت::لرستان/خرم آباد

تاریخ شهادت:1365/10/23

 

زندگينامه شهيد ديانا كاكاوند
به نام خداي شهيدان دشت كربلا كه با شهيد شدن آنها اسلام شيعه بر جاي ماند
امام خميني (ره)مي فرمايد:شهيدان قلب تاريخ هستند.
شهيده ديانا كاكاوند دانش آموز سال آخر دبيرستان صدر خرم آباد در 22 مردادماه سال 1348 در شهر خرم آباد در يك خانواده مذهبي و متدين ديده به جهان گشود.ديانا فرزند آخر خانواده بود.از همان اوان كودكي خيلي بچه ي زيبا و دوست داشتني بود.همه او را دوست داشتند.ديانا چهار ساله بود كه پدرش از دنيا رفت و مادر ديانا كه آن موقع 35 سال بيشتر نداشت سرپرستي فرزندانش را به عهده گرفت.
ديانا وقتي وارد مدرسه شد در دبستان پروين واقع در كوچه باغ فيض پيش منزل خودمان درس مي خواند از همان ابتدا بسيار مومن بود و دانش آموز زرنگ و بااستعدادي بود.از همان ابتدا قرآن را ياد گرفت.نمازش هرگز به قضا نمي رفت.حجاب را هميشه رعايت مي كرد.همه او را دوست داشتيم من كه خواهر بزرگتر بودم هميشه چيزهايي از او ياد مي گرفتم بسيار مودب بود.در دوران راهنمايي هميشه مورد تشويق دبيران قرار مي گرفت.بيشتر نمره هاي او 20 بود.دبيرها همه او را دوست داشتند.مي گفتند شاگرد مو.دب،زرنگ و مومني است.وقتي وارد دبيرستان شد اصلاً بيشتر به حجابش،نماز و قرآن و درسش اهميت مي داد.بسيار قلب رئوفي داشت.دانش آموزاني كه در درس ضعيف بودند مي ماند در مدرسه تا به آنها درس ياد بدهد.هميشه با خدا راز و نياز مي كرد.آنقدر با خداي خودش بود پيش ما نبود.مي گفت پيش شما بيايم ممكن است باعث غيبت بشود.بعضي موقع ها مي ديديم كم غذا مي خورد.و غذاي خود را مي گذاشت داخل ظرفي و به مدرسه مي برد.يك روز من از او سوال كردم كه چرا اين كار را مي كني؟مگه در منزل غذا نمي خوري؟گفت آبجي يك محصل هست وضع مالي ضعيفي دارند غذا را مي برم مدرسه و با هم مي خوريم.طوري كه ناراحت نشود.وقتي كه جنگ تحميلي ايران و عراق شروع شده بود مي گفت اي كاش من پسري بودم و به جبهه مي رفتم و شهيد مي شدم.مادرم مي گفت ديانا به خدا من ترا به يتيمي و بدبختي بزرگ كرده ام مي گفت مادر مگه خون من از اين همه جوان رنگين تر است.بخدا الان كه دارم اين خاطره ها را براي شما مي نويسم انگار قلبم را كسي فشار مي دهد.مرگ او خيلي براي ما سنگين بود.ولي مادرم هميشه مي گويد انسان چيزي را كه در راه خدا و اسلام هديه مي دهد غصه نمي خورد.ديانا همچون فرشته اي سبكبال به ملكوت اعلي پيوست.روحش شاد و راهش پررهرو و يادش گرامي باد.
او مانند گلي بود كه گلبرگ هايش روي سنگ فرش درب استانداري پراكنده شد.ديانا نم نم باران را خيلي دوست داشت.وقتي باران مي آيد براش فاتحه مي فرستم و يادش را گرامي مي داريم.
مروي به شهادت گل پرپر شده شهيده ديانا كاكاوند.

من خواهر بزرگتر ديانا آموزگار ابتدايي دبستان شهيد چاغروند بودم.روز 22 دي ماه بود.من رفتم مدرسه گفتند كه بروجرد بمباران شده است من هم غروب رفتم پسرم را بياورم ديدم مادرم ناراحت نشسته انگار كه مي خواهد يك اتفاق بيفتد.ديانا مشغول درس خواندن بود.گفتم مادر امروز بروجرد را بمباران كرده حتي يك ميني بوس را هم بمباران كرده و همه از بين رفته اند.بيايد برويم خارج از شهر ديانا گفت:آبجي فردا يك امتحان دارم بگذار فردا امتحانم را كه دادم همه با هم مي رويم.ديانا رو به من كرد و گفت آبجي ديشب خواب ديدم كه خرم آباد بمباران شده و دو تا كبوتر سفيد آمدند و دو تا دست مرا گرفتند و به طرف آسمان بردند.ما حرفي نزديم من آمدم به منزل خودمان.برق ها قطع شدند دوباره رفتيم سراغ آنها گفتند نه صبر كن تا فردا بگذار فردا صبح حاجي رضا برادرم خودكارهاي او را قايم مي كند مي گويدامروز خطرناك است نمي خواهي به مدرسه بروي.مي گويد مي روم خودكار از دوستم مي گيرم.خواست خدا همين بود.خلاصه فردا من ساعت نزديك يازده بود سفره انداختم به احسان گفتم مادر بيا غذا بخوريم تا من ترا پيش مادرم ببرم و خودم بروم مدرسه.يك دفعه صداي هواپيما بمباران شديم.بعد از 5 دقيقه حاجي رضا برادرم آمد گفت ديانا اينجاست؟گفتم نه،محمود آمد بابا احسان مادرم آمدند گفتم ديانا كجا بوده گفت:ديانا رفته مدرسه حالا مدرسه سالمه ولي در استانداري بمباران شده مي گويند چند دانش آموز هم از بين رفته همه با گريه و زاري رفتيم طرف بيمارستان.گفتند نه اينجا نيست.رفتيم منزل لعبت نادي پدرش گفت لعبت هنوز نيامده رفتيم منزل آقاي جزايري مرحوم پدرش خدا آن را بيامرزد ناراحت گفت:ما هم داريم سراغ نازيلا مي گرديم.خلاصه دوباره آمديم بيمارستان عشاير.همين طور كه گريه و زاري مي كرديم يك پرستار گفت:خانم سراغ كي مي گرديد گفتيم كه ديانا 18 ساله ظهر نيامده خانه هرچه مي گرديم او را نيست.گفت چند تا دانش آموز داخل سردخانه هستند بياييد نگاه كنيد رفتيم در سردخانه را كه باز كرد ديديم ديانا با همان لباس دبيرستان مقنعه در سرش انگار كه خواب بود.گفتم خانم پرستار خواهرم نمرده زنده است.بخدا خوابيده مادرم گفت اين قدر بي تابي نكنيد خودش اين راه را دوست داشته.شهادت آرزويش بود.يادش گرامي باد.يادش هرگز از خاطرمان نمي رود.ديانا يك فرشته اي بود.از اينجا لازم است كه از تمام كاركنان بنياد شهيد تشكر و قدرداني كنيم كه در آن موقع چه قدر ما را دلداري مي دادند و الان هم هميشه به ياد آنها هستند سپاسگذاريم.
اگر چون لاله خود را چيده بودم خدا را در شهادت ديده بودم
ولي ماندم كه در حسرت بميرم چه مي شد من كمي فهميده بودم
شهيدان را به نوري ناب شويند ميان چشمه ي مهتاب شويند
شهيدان خود ز پاكي همچو آبند شگفتا آب را با آب شويند
خداوند انشاءاله اجر خير به تمام دست اندركاران بنياد شهيد بدهد.

 

خاطرات شهيد ديانا كاكاوند به نقل از مادر شهيد
ديانا كاكاوند سال چهارم راه دانش و در هلال احمر هم فعاليت مي كرد.مادرش زني آرام و صبور بود.خودش تنها زندگي مي كرد.مي گفت تنها نيستم ياد ديانا هميشه با من است.ديانا دختري زرنگ و باهوش بود.در دو سالگي پدرش را از دست مي دهد و مادرش او و برادرها و خواهرش را با سختي بزرگ مي كند.مادرش مي گويد او هميشه به كساني كه در درس شان مشكل داشتند كمك مي كرد.
همه بچه هاي كلاس او را دوست داشتند.دبيرانش او را يك نابغه مي خواندند.يادم هست در سال 58 اوايل انقلاب وقتي در تظاهرات خياباني شركت كرده بود ناگهان گاز اشك آور انداخته بودند و او مجروح شده بود.وقتي با برادرش رضا او را به بيمارستان بردم او را مداوا نكردند خيلي التماس كردم ولي دكتر كشيك مي گفت همين ها هستند كه مي خواهند رژيم شاهنشاهي را بركنار كنند.هرچه التماس كردم فايده اي نداشت.او را برداشتم به داروخانه برديم.داروخانه تخت جمشيد و گريه كنان گفتم بيمارستان او را قبول نمي كند و مي گويند تا شب مي ميرد.تو را به خدا نگذاريد دخترم از دستم برود.در آن لحظه پزشك داروخانه آمد و ما را راهنمايي كرد.پشت داروخانه و يك آمپول به او زد و گفت امشب بايد تا صبح نخوابد تا خطر رفع شود.از او بسيار تشكر كردم.و ديانا را با برادرش آورديم خانه.برادرش بسيار با او وابسته بود.يادم هست آن شب تا صبح بيدار ماند وگريه مي كرد.وقتي صبح شد و ديانا حالش خوب شد خدا را شكر كردم و به او گفتم ديگه نرو.در خانه بمان و او مي گفت نه مادر نبايد جا بزنيم بايد برويم و پافشاري كنيم تا اين انقلاب پيروز شود.
آن موقع برادرش خلبان بود در تهران خيلي زود آمد تا شنيده بود كه ديانا مجروح شده مي خواست او را با خود ببرد ولي او نرفت مي گفت خوب شده ام و او زخمي هاي زيادي را با خود برد تا در تهران معالجه شوند.
ديانا دختري محجب،باايمان و بسيار خير بود.يك خانمي در خانه ما كار مي كرد و دختري به سن ديانا داشت يادم مي آيد وقتي برايش لباسي مي خريدم بعد از چند روز مي ديدم هنوز هم همان لباس كهنه را بر تن مي كند.مي گفتم ناديا پس لباسي كه خريدم چرا نمي پوشي؟مي گفت دادم اين خانم ببرد براي مژگان.او هم يتيم است گناه دارد.هميشه دست به خير بود و كمك مردم مي كرد.
روزهاي آخر كه ديگر شهر خالي شده بود به خاطر بمبارانهاي پياپي هرچه به او مي گفتم ديانا بيا برويم خارج از شهر ولي او نمي آمد.مي گفت مادر ما بايد بمانيم و پافشاري كنيم.اگر هم شهيد شديم كه چه بهتر.ما نبايد خانه و كاشانه مان را رها كنيم و برويم تا دشمن احساس پيروزي كند.يادم هست همان روز آخر برادرش خيلي به او گفت به مدرسه نرو كسي آنجا نيست.در خانه بمان تا بعدازظهر از شهر خارج شويم ولي او نماند گفت بايد بروم چند تا هم كلاسي دارم بايد به آنها در درسهايشان كمك كنم.و رفت من هم براي خريد به بازار رفتم تا مايحتاجي بخرم و بعدازظهر از شهر خارج شويم ناگهان شروع به بمباران كرد من در چهارراه بانك بودم ديگه همه جا راه بندان بود گفتند استانداري را زده براي ديانا نگران بودم با هر بدبختي بود خودم را رساندم به مدرسه اما مجروحين را به بيمارستان منتقل كرده بودند.وقتي به بيمارستان رسيدم همه مي خواستند مانع من شوند و مرا آرام كنند اما وقتي وارد سردخانه شدم ديدم ديانا آرام و ساكت خوابيده.او مرا خيلي زود تنها گذاشت.هنوز اول جواني اش بود.همه مي گفتند ديانا اگر شهيد نمي شد يكي از نوابغ كشورمان بود.بسيار باهوش بود بلكه ديانا با چند تن از دوستان صميمي خود از جمله زهرا رحيمي،نازلا جزايري و طاهره جافري و خانم نادي به درجه رفيع شهادت رسيدند و به آرزوي هميشگي خود رسيدند.
آنها در روز وفات حضرت فاطمه شهيد شدند من مطئن هستم خانم فاطمه زهرا آنها را شفاعت مي كند.

دسته بندی

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.