شهید خدیجه موسوی

چ 1391/07/05 - 09:25

شهید خدیجه موسوی       

نام پدر:سید علی        

محل سکونت:نور      

شغل: خانه دار

محل شهادت:تهران(بمباران هوایی)  تاریخ تولد:1304        

تاریخ شهادت:1366

 

روز موعود

سیده خدیجه موسوی در سال 1304در یک خانواده فقیر روستایی در بلده نور چشم به جهان هستی گشود.

زنی از دیار رنج کشیدگان اما پایبند به مضامین حقه اسلام.ازگذشته او زیاد نمی دانیم اما حال او بیانگر کودکی طهارت به سر سفره رزق خدای راه دهند.

"سیده خدیجه"از سواد ظاهری بهره ای نداشت اما جانش معانی بلند روز حضور را دریافت و ادراک کرده بود.

وی پس از چند سال زندگی مشترک در حالیکه به علت مشکلات هیچگونه پناه و مأمنی برای خود و کودکانش نمی جست از روستای کوهستانی بلده نور راهی تهران می گردد و چون کوهی استوار فرزندانش- دو دختر و یک پسر- را با دسترنج خود به خدمت که دیگران بود نگهداری می کرد. دستهای پینه بسته اش هزاران سخن از زحمت و سوز وی داشت و ترکهای انگشتانش فقط زمانی آرام می گرفت که آن را بر ضریح امامزاده یحیی-که شدیدا به او علاقه مند بود- می گذاشت و حس معطر توکل را به جان او می انداخت که افوض امری الی الله.

بچه ها کم کم بزرگ شدند و دیگر اجازه ندادند که مادر به کارهای سخت بپردازد مادر که فرصتی یافته بود با بافتن شال و کلاه و فرستادن آن به جبهه به رزمندگان خدمت می کرد.

مادر همیشه متکی به خود بود و سعی می کرد که در کارهای اجتماعی مشارکت داشته باشد به نماز جماعت علاقه و افری داشت و در امور دینی و انتخاب مرجع تقلید کودکان و فرزندانش را سفارش می کرد و دلبستگی خاصی به امامزاده محمد روستای خود داشت و هر زمان که به بلده می آمد به زیارتش می شتافت گویا امامزاده محمد در استواری قدرت وجودی او نقش بسزایی داشتند.

اسفند ماه سال 1366 با همه سردی اش فرا رسید. مزذوران بعثی در پی تدارک حمله هوایی به تهران بودند. مادر آنروز آرام و قرار نداشت او در آنوقت بیشتر اوقات در منزل فرزند پسرش می گذراند و گاهی به خانه قدیمی که یاد آور روزهای سخت زندگی او بود می رفت.

آن روز موعود که ملائک آماده بردن او به عرش شدند فرا رسید، بسیار بی قرار بود و به دنبال یک قرارگاه امن و مطمئن می گشت از فرزندش خداحافظی کرد،فرزند خواست مانع او شود ولی مادر باید به خانه دیمی می رفت و رفت هجرتی از خاک تا ابدیت و سعادت.

18 اسفند سال 1366 بود چه سال پر حادثه ای، مادر به پسرش گفت اگر قرار باشد اتفاقی بیافتد اگر قسمتم باشد هر جا که باشم اتفاق خواهد افتاد پس نگران نباش و به سوی خانه قدیمی حرکت کرد. شاید آن روز هم هوای زیارت به دلش زده بود و ناگهان حمله هوایی دشمن شروع شد و آواربر سرش ریخت دیگر هیچ نگفت که با خون خود فریاد زد

"انالله و اناالیه راجعون"

و صبح خبر حادثه از رادیو به گوش فرزندان رسید و همه سراسیمه به خانه قدیمی شتافتند و جنازه مادر را که آرام خفته بود، یافتند.

جسم او بر دوش ها تشیع شد و در قبرستان عمومی روستای بردون بلده نور به خاک سپرده شد،در حالیکه روح او در روضه رضوان جاودان ماند.

 

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.