شهیدان فاطمی

س 1396/01/22 - 23:32
شهیدان فاطمی
وقتی حامله بودم یک شب در خواب دیدم که بچه ای به بغلم دادند، پسری با موهای مشکی لخت که یک دشداشه مخمل سبز رنگ به تن داشت با یک عرق چین بر سر. آن را به دست من دادند و گفتند این حمید توست! وقتی سید حمید در تاریخ 4/2/1333 به دنیا آمد دیدم این همان بچه است. - حمیدرضا از همان کودکی حرفهایش را می زد. در دوران دبیرستان فعالیتش کمی علمی تر شد. وقتی که به دانشگاه رفت. گفت: مادر دیگر دستم باز شده، می تونم بعضی از فعالیتها را بکنم اونجا یک گروهی به نام گروه والفجر تشکیل دادند. - زمان طاغوت وقتی می خواستند جبهه روحانیت را خراب کنند یک سینمایی در خیابان امام فعلی راه انداخته بودند و از این رو می خواستند قداست قم را بشکنند. یک روز صبح رادیو اعلام کرد که سینمای قم منفجر شده! سابقه نداشت وسط روز به خانه بیاید. گفتم: کجا بودی؟ چطور این وقت روز آمدی خانه. گفت: مژده بده سینما را آتش زده اند. گفتم: خدا پدرشون را بیامرزه. هرکس این کار را کرده، تو به آرزوت رسیدی. چیزی نگفت. دلم ریخت گفتم : وای حمید تو این کار را کردی. گفت: مادر صداشو در نیار که اگر بفهمند شما و خواهرهایم را هم شکنجه می کنند. - یک روز صبح ساواک همه خونه ما را زیر و رو کرد. دنبال اسلحه می گشتند. سید حمید ساعت 7 شب اومد خونه. ساواکی ها او را در همان لحظه که در را باز کرد گرفتند. سید لای در ماند. -انواع شکنجه ها را رویش انجام داده بودند. سرش در اثر ضربه کلت عفونت کرده بود. گفتند تا آخرین لحظه زندگی اش زیر سرش مقوا می گرفت و این عفونت ها روی مقوا چکه می کرد. بدنش سوخته بود. تمام کف پایش را سوزانده بود. زیرش اجاق برقی می گذاشتند. - می گفتند تا صبح مناجات می کرد. قرآن می خواند. وقتی صدای شکنجه بچه ها می آمد، هی مناجات می کرد و اذان می گفت که با یاد خدا باشید و تسلیم نشوید. یک روز فرید که آن موقع 9سالش بود، روزنامه ای آورد و گفت: مامان! داداشمو اعدام کردند! داداشمو کشتند. روزنامه را نگاه کردم. دیدم نوشته: حمیدرضا فاطمی؛ رهبر تروریست های ایران اعدام شد. او را به سه بار اعدام و 85 سال حبس محکوم کرده بودند. حمید را در هفدهم اسفند ماه سال1354 در میدان چیتگر اعدام کردند. پاشدم رفتم بهشت زهرا(س)، چند نفر قبرکن را دیدم نشانی سید حمید را دادم. اما نمی دانستند. یک تپه خاکی آن جا بود. آن را بوییدم و بوسیدم. مثل اینکه یکی بهم می گفت این خاک حمیده! بعد از انقلاب متوجه شدیم همان تپه خاک قبر حمید ماست. -سید فرید در تاریخ13/8/1341 به دنیا آمد. همیشه می گفت: داداش جون! من انتقام تو را می گیرم وقتی حمید رو دستگیر کردند. فرید کوچک بود ولی همه ماجرا را به چشم دید. -مدرسه عالی اراک ثبت نام کرده بود. همان جا هم قبول شد و رفت. هرشب می رفت بیرون لاستیک آتش می زد. شعار می داد و اعلامیه پخش می کرد. - 17سال بیشتر نداشت که ازدواج کرد، چون من مریض بودم و دکترها گفته بودند که چند وقتی بیشتر زنده نمی مانم. دلم می خواست عروسی اش را ببینم. قربون مصلحت خدا، اونها رفتند و من هنوز زنده ام. وقتی بچه اش به دنیا آمد، یه خورده مریض احوال بود. از اهواز اومد و تا چهل روز به حرم می رفت و از آن جا به جمکران. بعد از چهل روز پسرش شفا گرفت. - آخرین بار که رفت رنگ چهره اش عین نقره شده. دیدم از چهره اش نور می تابد همین که اشکهای چشمم را پاک کردم دیدم که فرید نیست. سیدفرید هفتم اسفندماه سال1364 شهید شد. با آر.پی.جی تانکهای دشمن را می زد. که یکباره نارنجکی به سمت او پرتاب شد و به شهادت رسید. «مقام معظم رهبری در سفر اخیرشون در سال 1389

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.