با هم شهيد شويم

پ 1401/04/23 - 10:42

 روزهاي بمباران بود. بعضي از مردم مي رفتند مشهد.

گفتم: لااقل شما با بچه ها برويد مشهد.

گفت: "من هيچ جا نمي روم".

شب ها مقنعه و جوراب مي پوشيد و حجابش را کامل مي کرد و مي گفت: "زياد از بچه ها فاصله نگيريم؛ اگر شهيد شديم همه با هم شهيد بشويم".

به روايت همسر شهيد هدي دباغ زاده

حجابتان کامل باشد

حاج خانم زير کرسي نشسته بودند و تسبيح دستشان بود و صلوات مي فرستادند. آماده بودند. انگار مي خواستند بروند بيرون. گفتم: حاج خانم چرا اين قدر آماده نشسته ايد؟

گفتند: من به خانم هاي همسايه هم گفته ام بمباران که مي شود لباسشان نامرتب است. با همان لباس مي آيند توي کوچه، کوچه هم پر از مردهاي نامحرم است. به خانم ها گفته ام و تأکيد کرده ام که روسري هايشان آماده باشد. حجابشان کامل باشد.

من که خواستم بروم حاج خانم هم از زير کرسي آمدند بيرون. قلبشان گرفته بود. گفتم: حاج خانم کاري نداريد؟ حرفي نزدند. تا دم در مرا با نگاهشان بدرقه کردند. در کوچه برگشتم نگاه کردم ديدم از لاي در همين طور مرا نگاه مي کنند. تصوير ممتد نگاهشان آخرين تصويري است که در ذهنم مانده. و بعد صداي انفجار و اوج گرفتن آن چشم ها تا آسمان.

----------------------------------------

به روايت همسر شهيد طاهره مقدس زاده

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.