شهید طاهره اشرف گنجوی

پ 1391/03/11 - 12:11
 طاهره گنجوی

شهید طاهره اشرف گنجوی

نام پدر:رضا

تاریخ تولد: - / - /1348

تاریخ شهادت: 06/09/1371

محل شهادت: روستاي سرآسياب فرسنگي

طول مدت حیات:23

شغل: معلم

نحوه شهادت:توسط اشراروقاچاقچيان

 

زندگینامه

 

 

در وادی ایمان در کوچه پس کوچه های ایثار و شهادت در منزلگاه معرفت و بصیرت برگرفته از مکتب عاشورایی امام حسین (ع) در طول تاریخ زنان و مردان بزرگی قدم نهادند و طوری استوار برخاک توتایی آن پیش رفتند که بعد از گذشت سالیان سال هروقت که از آن کوچه بگذری و بقول شاعر"همه تن چشم شوی و خیره به دنبال آنها را بگردی" صدایی آسمانی در گوش تو طنین انداز می شود که فکر نکنید کسانی که در راه خدا کشته شدند مرده اند؛ آنها نزد پروردگارشان زنده هستند و از روزهای او لذت می برند.

درست در این زمان متوجه می شوی؛ چرا نوشتن درباره این عزیزان که همگی یک نشان یک گردن آویزافتخار به نام شهادت دارند هیچ گاه تکراری نخواهد شد او قلم هرگز در نیابت از تو و برای تبیین ارزش مجاهدت و جایگاه بالای آنها موفق نخواهد بود.

اگرچه مقام و شأن این عزیزان اظهر من الشمس است و گویی مصداق این بیت هستم که می گوید:" وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد؛ که در آن آینه صاحب نظران حیرانند."

اینبار قصد نوشتن برای معلمی شهید به نام طاهره اشرف گنجوی را دارم. معلمی مانند همه معلمان اما عاشق تر و دلباخته تر... آنجا که برای مادرش می سراید:

مادرم گریه مکن

دیدن اشک تو این سان کمرم می شکند.

غم خود پنهان {کن}.

گریه را در دل خود جای بده.

مادرم گریه مکن

مادرم اشک مریز

مادرم گریه مکن. دیدن اشک تو اینسال دل من می شکند.

مادرم اشک مریز

دل تو خانه مهر، سینه ات بحرامید.

پس چنین

مادرم اشک مریز

مادرم خانه ما بی تو بسی تاریک است

مادرم نورببخش

مادرم هستی بخش.

مادر، این کاشانه بی توجولانگاهیست

مادر ای مظهر لطف و ایمان،

مادر ای آب حیات،

مادر ای چشمه راز،

مادرم گریه مکن مادرم اشک مریزغصه را در دل خود راه مده....

مادرم اشک مریز گریه مکن

محرم سال  1348 در روستای سرآسیاب فرسنگی از شهرستان کرمان روزبه پایان رسیده بود؛ گریه نوزاد دختری که چند سالی بود همه چشم انتظارش بودند فضای خانه را پرکرد. نامش را به خواست مادربزرگ که گفته بود:" خانه رضا به برکت دختر روشن شد؛ ماه محرم است." ماه عزای پسرفاطمه، اسم حضرت فاطمه (س) به خانه رضا - پدر کودک برکت می دهد.

خلاصه او را که برای مادرش هدیه ای از حضرت زهرا (س) بود طاهره نامیدند.

الان وظیفه ما این است که بیشتر خدمت کنیم. کاری که از دست من برمی آید. معلمی است و چیزیاد دادن به بچه ها؛ اگر اجازه بدهید می خواهم معلم بشوم.

سال های اول زندگی، سال های پرورش اخلاق و رشد فکری ومذهبی طاهره بود. او چنان در کسب متانت و وقار و ارائه بهترین و پسندیده ترین اخلاق ها را از خود نشان داد که به گونه ای شگفت برای خود در دل همه جاص باز کرده بود.

 وقتی دوران ابتدایی را با موفقیت به پایان رسانید از پدرش برای ثبت نام در دبیرستان اجازه گرفت. او که با مخالفت پدر روبرو شده بود با کلماتی که برگرفته از روح بلند و اندیشه های بالایش بود در جواب پدرش که گفت: "درس نخوانده هم عزیز هستی! خودت را به زحمت نینداز" گفت: ( دلم می خواهد برای شما مایه سربلندی باشم. تا هرجا که شما اجازه بدهید. درس می خوانم....)

و این گونه به دبیرستان راه یافت و توانست با موفقیت و کسب نمرات عالی دیپلمش را بگیرد.

او در طول سال های تحصیل دوست داشت روزی معلم شود. روزگار بار دیگر طاهره و پدرش را درکنار هم قرار داده بود. چهار سال پیش، گریه او دل پدر را برای ثبت نام در دبیرستان ترم کرده بود اما اینبار باید چه می کرد تا بتواند رضایت، پدرش را برای شرکت در دانشگاه تربیت معلم و معلم شدن به دست بیاورد.

او با نگاهی متعالی به جامعه برای پدرش توضیح داد:"الان جنگ تمام شده است و موقع ساختن وجبران گذشته است. الان وظیفه ما این است که بیشترخدمت کنیم. کاری که از دست من برمی آید، معلمی است و چیز

یاد دادن به بچه ها؛ اگر اجازه بدهید می خواهم معلم بشوم"

رضا گنجوی با تندی بیشتری رو به طاهره کرد و ادامه داد: گفتی می خواهم امدادگری یادبگیرم، کار با اسلحه را برای دفاع بلد باشم و خودت را با روزه های سخت خسته می کنی در حالیکه هیچ کدام از دخترهای آبادی این کارها را انجام نمی دهند. حالا دیدی جنگ تمام شد. دخترم این کارها با اسم تو و طایفه تو جور نیست!

طاهره اشرف گنجوی که عزم خود را برای آموختن و آموزش دادن جزم کرده بود بالاخره با هر زبانی که       می شد، پدر را برای رفتن به تربیت معلم استان کرمان راضی کرد.

در مسیر رسیدن به کرمان تمام کارهایی را که در زمان هشت سال دفاع مقدس فرگرفته بود و هرگز نتوانست از آنها به وقتش استفاده کند به یادآورد. یادگیری کار بااسلحه، امدادگری، او درخانه برای رزمندگان کلاه و شال می بافت و درمدرسه با نوشتن مقالات زیبا، ارزش کار برادران رزمنده را برای سایرین بازگو می کرد و اجازه نمی داد هرگز آنها به دست فراموشی سپرده شوند.

دو سال آموزش تربیت معلم تمام شد و اکنون طاهره باید به مدرسه ای در روستاهای دور افتاده استان کرمان می رفت. تاریخ یکبار دیگر تکرار شده بود. اینبار پدرش در کنار باغچه ای که همیشه به یاد مهربانی ها و صمیمیت طاهره دست نوازش بر سرش می کشید نشسته بود و با دردانه اش صحبت می کرد.

دل های بچه ها هنوز کوچک بود و باخرید چند عنوان کتاب و تکه لباس به مدرسه و خانم معلمشان دل باختند. از فردا مدرسه غلغله شده بود. از نظر طاهره این دانش آموزان همگی ذخایر انقلاب بودند و باید به آنها توجه می شد.

طاهره در فکر بود که چگونه اینارهم پدر را به رفتن راضی کند؟!

باید به یکی از روستاهای کهنوج کرمان" بارگاه" می رفت. دل به دانش آموزان و روستاییان آنجا داده بود.

آنها او را" خانم پیشوا" صدا می کردند. روز اولی که به کلاس رفته بود، فقط چند تا دانش آموز کوچک نشسته

بودند. دست های بچه ها از بس در مزرعه ار کرده بودند. پیر شده بود. مثل دست های مردان بزرگ ...

اما دل هایشان هنوز کوچک بود و باخرید چند عنوان کتاب و تکه لباس به مدرسه و خانم معلمشان دل باختند. از فردا مدرسه غلغله شده بود.

از نظر طاهره این دانش آموزان همگی ذخایر انقلاب بودند و باید به آنها توجه می شد. خانم معلم طاهره اشرف گنجوی، مثل همیشه برای راضی کردن پدر به رفتن، ذکر یازهرا گرفته بود و اینبار هم با کمی صحبت کردن و دل دادن، به نگرانی های پدرانه او موفق به کسب رضایتش شد.

او به جانب روستایی حرکت می کرد که افق نگاهشان اگرچه هنوز اوج نگرفته است و اگرچه نیازهای مادیشان به راحتی برآورده نمی شود و فقرهمنشین دلنشینی برای آنها است اما با همه محرومیت مهربانند و قدر یادگرفتن و معلم را به خوبی می دانند.

او به پدرش گفته بود که آنجا راحت زندگی خواهد کرد و خانه ای برایش در نظر گرفته اند و از باب خوراک مشکلی نخواهد داشت. اما آیا به راستی دلنگرانی های رضا گنجوی فقط همین ها بود.

آقا رضا از ناامنی های موجود در این مسیرنگران بود و بارها به دخترش گفته بود که جاده امنیت کافی ندارد، مخالفان در آنجا بیتوته کرده اند. در این مسیر نوکرهای اجانب پنهان شده اند و می خواهند به دولت ضربه بزنند. من تو را از حضرت زهرا (س) با هزاران نذر و نیاز گرفتم.

ششمین روز از دی ماه، ماهی که برگ ریزان پاییز آخرین توان خود را برای زدودن چهره رنگ باخته برگ ها به کار می گیرد، ماهی که گویی برای خانواده گنجوی به راستی پشت به زمستانی سخت و سرد داشت، می گذشت که باردیگر طاهره عزم سفر را برود و مادر را همراهش کرده بود.

برای اینکه رفتن طاهره را نبیند به صحرا رفت و وقت حرکت با نگاهی دوباره گفت: خدایا، هرچه مصلحت توست.

اما ما در دلی نگران و مطمئن داشت. اطمینان او رنگ و بوی سرخ داشت!! از همان بچگی که خواب کوچ پرستوها را در ماه محرم دیده بود می دانست مصلحت خدا در دل کندن از طاهره و رفتن اوست.

مادر بعد از دعای پدر گفت: " خدایا به مصلحتت به ما صبر بده"

نیمه های شب است و اتوبوس دل سیاه جاده را می شکافد. پنجره نگاه غم انگیزی دارد و چشمان طاهره و مادرش با خواب آشنا نمی شوند.

طاهره گویی وصیت می کند: از مادرش می خواهد که مراقب نماز خواندن و قرآن خواندن بچه ها باشد و دلش در شب شهادت حضرت زهرا به یاد این بانوی بزرگ  معنوی و چشمانش خیس می شود.

هنوز دقایقی از هم کلامی این مادر و دختر نمی گذرد که راننده سرعت اتوبوس را کم می کنند و ناگهان با یک تکان بزرگ همه مسافر ها خواب زده می شوند. گویی اتوبوس با سرعت زیاد قصد پرواز دارد. جاده خاکی و فراز ونشیب ها نشان از حرکت چرخهای ماشین خارج از جاده دارد.

و ناگهان صدای شلیک تیر، فروآمدن سرب های داغ برپیکره ماشین و تن خسته مسافران.....

مزدوران استکبار حمله تروریستی انجام داده بودند و مسافران با فریاد یکدیگر را برای پناه گرفتن راهنمایی     می کردند.

مادر که نگران طاهره بود او را صدا زد و فریادها و تکان دادن هایشان سعی داشت او را برای رفتن به خارج از اتوبوس تهییج کند اما با کنار زدن چادر طاهره، متوجه پهلوی زخمی اوشد.طاهره به سختی نفس می کشید و صورتش به رنگ یاس کبودی آمده بود که بیش از بیست وسه سال از شکوفایی اش نمی گذشت.

به خانم معلم قبل از رسیدن به دانش آموزان، پرکشید و نام معلم شهید طاهره اشرف گنجوی ماندگا و جاودانه شد و یادآور درس ایمان؛ توجه به قرآن، خدمت به مملکت، اطمینان به نسل جوان و بالاخره تلاش برای رسیدن به بهترین فکرهایی که می کنی...

  

 

 

 

شعر شهيد

مادرم گریه مکن دیدن اشک تو این سان کمرم می شکند .
غم خود پنهان ( کن ) . گریه را در دل خود جای بده . مادرم گریه مکن
مادرم اشک مریز
مادرم گریه مکن . دیدن اشک تو این سان دل من می شکند .
مادرم اشک مریز
دل تو خانه مهر ، سینه ات بحر امید . پس چنین
مادرم اشک مریز
مادرم خانه ما بی تو بسی تاریک است
مادر نور ببخش
مادر هستی بخش
مادر ، این کاشانه بی تو جولانگاهیست
مادر ای مظهر لطف و ایمان
مادر ای آب حیات ،
مادر ای چشمه راز ،
مادر گریه مکن اشک مریز غصه را در دل خود راه مده ...
مادر اشک مریز گریه مکن

دسته بندی

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.